8118

329 63 12
                                    



«جیمین»
با سر درد بدی چشمامو باز کردم. حس افتادن از یه بلندی رو داشتم و اخرین تصویری که به خاطر میاوردم تهیونگ بود .
احمقانه نیست ؟
تهیونگ؟؟؟
با صداش حس کردم دوباره هیپنوتیزم شدم .

+ حالتون بهتره اقای پارک ؟

خدایا خواهش میکنم بسه ...
تو این دو سال به اندازه ی کافی عذابم دادی ...
خسته نشدی اینقدر منو له کردی؟
منو حتی از کشور خودم فراری دادی ...
بس نیست ؟
این جنون قراره تا کی ادامه داشته باشه ؟
از جام بلند شدم و بدون توجه به حضور لعنتیش کنارم، به سمت دستشویی رفتم تا دست و صورتمو بشورم بلکه این توهم تموم شه !
وقتی برگشتم هنوز اونجا بود . با دیدنم از روی صندلیش بلند شد و اومد جلوم ...
این خیلی واقعی بود !
از تمام رویاهام واقعی تر بود ...  زیباتر ...
جلوم ایستاده بود و با نگرانی نگاهم میکرد .
اشکای سَرخودم اروم روی گونه هام غلتید و این از چشماش دور نموند .
دستشو کشید رو گونه هام و گفت:« داری نگرانم میکنی ... تو خوبی ؟ »
با حس گرمای دستش روی صورتم لرز بدی تو بدنم پیچید .
اگه این یه وهمه پس چرا جسمش واقعیه ؟
-تهیونگ
+اقای پارک ، من کیم ویکتورم ، شما حالتون خوبه ؟
اون چی داره میگه ؟ کیم ویکتور دیگه کیه ؟ این تهیونگ منه ...
این چهره ، این صدا ، حتی این هیکل تراشیده ی کوفتیش ...
همه مال تهیونگ منه !
نمیتونه یکی دیگه باشه . این یه شوخی کثیفه !!
- تو ویکتور نیستی ! تو تهیونگ منی !
با کف دستش کوبید تو پیشونیش ، انگار که با یه ادم نفهم طرفه .
همونطور که دستشو میبرد سمت جیبش و کیف پولشو در میاورد گفت : « نمیدونم منو با کی اشتباه گرفتین ، اما قطعا من کیم ووهیونگم »
کارت شناساییش رو گرفت جلوم و ادامه داد : « لطفا نگاه کنید ، کیم ووهیونگ ، 20 می 1995 متولد شهر بوستون ، ایالت متحده ی امریکا »
-این حقیقت ندارههه
+چی حقیقت نداره ؟
-این که تو تهیونگ نباشی ! این شباهت احمقانه ...
کارت شناساییش رو گذاشت تو جیبش و گفت : « اگه به این حرفای عجیبتون ادامه بدید من میرم و به شرکت میگم یکی دیگه رو بفرسته ! »

اگه اون تهیونگ نیست پس کیه ؟

****
«ویکتور»
تمام مدتی که داشتم رانندگی میکردم بهم زل زده بود . فکر کنم دیوونه یا مریض روانی باشه.
اصرارش بر این که من تهیونگشم هنوز به قوت خودش باقیه .
فکر کنم دهیون جای درمان اون پیرزن پیرمردای بیچاره باید اینو درمان کنه .
بعد  رسیدن به شرکت وویونگ اومد استقبالمون .
وویونگ-خوش اومدین ویکتور شی ، خوش اومدین اقای پارک
پارک بدون توجه به حرف وویونگ برگشت به سمتم و با تعجب گفت : « تو که اسمت ووهیونگ بود ... چرا ویکتور ؟ داری دروغ میگی نه ؟ »
وویونگ که از لحن خودمونی پارک تعجب کرده بود جای من جواب داد : « رئیس جوان ، عکاس و کارگردان حرفه ای هستن ، برای همین اسم هنری ویکتور رو برای خودشون انتخاب کردن جیمین شی ! »

پس اسمش جیمین بود . اسمشم مثل خودش خوشگله ...
البته یه خوشگل دیوونه !
****
بالاخره با کلی نگاه های عجیب و غریب به من قرداد رو امضا کرد . هر چند ترجیح میدادم با این دیوونه کار نکنم ولی وویونگ اصرار داشت اون یه دنسر فوق العادست که کارش تو ارتباط با بچه ها فوق العادست .
میخواستم از شرکت برم بیرون که موبایلم زنگ خورد . بالاخره ...
-فکر کردم بعد جلسه مردی !
دهیون- تو بیرحم ترین عوضی دنیایی
-دلم برات تنگ شده و کلی چیز دارم که برات تعریف کنم .
+منم دلم برات تنگ شده . نگران نباش فردا این موقع پیشتم ، و خب نمیشه یکم تعریف کنی چی شده ؟ راستی از اون پسره چه خبر؟
-خب موضوع راجع به اونه .
+جالب شد .
-جالب ترم میشه اگه بگم منو با یکی اشتباه گرفته و ولکنمم نیست
+با کی ؟
-یکی به اسم تهیونگ
+...
-الو ؟ دهیون میشنوی ؟
+اره ... خب ... این عجیبه . نفهمیدی چرا اشتباه گرفت ؟
- اینجور که فهمیدم من شبیه اون ادمم .
+چیز دیگه ای که نگفت ؟
-دهیون تو حالت خوبه ؟ من چه میدونم ! وقتی برگشتی راجع بهش حرف میزنیم .
+باشه . مراقب خودت باش بیب
-توام

بعد قطع کردن تماس به وویونگ زنگ زدم بگم دارم میرم که گفت باید جیمین رو هم با خودم ببرم چون جایی رو بلد نیست .
یه اه از ته دل کشیدم . من اصلا دلم نمیخواد با این دیوونه دوباره تنها شم .

****
«جیمین»
صدای اهنگ رو بلند کرده بود تا با من حرف نزنه . نمیدونم چرا ولی نمیتونم قبول کنم اون تهیونگ نیست و فقط یه راه برای فهمیدنش هست .

جلوی یه رستوران شیک نگه داشت و گفت : « اگه موافق باشی شام بخوریم »
سرمو به نشونه ی موافقت تکون دادم و از ماشین پیاده شدم .
پشت سرش وارد رستوران شدم .
یکی از گارسونا با دیدن ویکتور جلو امد و باهم حرف زدن و به سمت یکی از میزها راهنماییمون کرد. از احترامی که بهش میزاشتن میتونستم حدس بزنم چقدر معروفه .

با دیدن و باز کردن منو از سفارش منصرف شدم و رو به ویکتور گفتم :« من انگلیسیم خوب نیست اما ترجیح میدم یه چیز ساده مثل پاستا بخورم »
یه لبخند مهربون زد و گفت: « انتخاب خوبیه . اینجا الفردوی خیلی خوش مزه ای داره »
با صدا زدن گارسون و دادن سفارش سکوت عجیبی بینمون ایجاد شد .
اون عمیقا داشت از موسیقی که پخش میشد لذت میبرد و من محو چهرش بودم .
صورتی که با تک تک سلولام خط به خطش رو حفظ بودم ...
صورتی که انگار مال یکی دیگه بود ...
قلبم هنوز اریتمی داشت ...
میخواستم لمسش کنم و نمیخواستم !
میخواستم واقعی باشه و تهیونگ من الان برگشته باشه !
میترسیدم لمسش کنم و بفهمم اون نیست ...
یه تردید کشنده تو رگام جریان پیدا کرده بود .
با زنگ موبایلش توجه منم به موبایلش جلب شد ...
با لبخند عمیق جواب داد : « چی باعث میشه 3 بار در روز بهم زنگ بزنی ؟»
+...
ویکتور-نگران نباش بیبی. بعد از شام میرم خونه و بهت زنگ میزنم
+...
ویکتور-منم خیلی دوستت دارم
حس کردم قلبم تیر کشید . نمیتونه اینقدر شبیه باشه !
حتی لحن بیبی گفتن لعنتیش...
چطوری همونطوری میگه دوستت دارم ؟
اصلا به کی میگه دوستت دارم ؟ یعنی دوست دختر داره ؟

تماس رو قطع کرد و رو بهم گفت :« عذر میخوام ؛ نامزدم بود باید جواب میدادم !»

چی ؟ نامزدش ؟ یعنی نامزد داشت ؟
این احمقانس به خاطر یه شباهت دارم تا اینجا پیش میرم اما چرا قلبم اینقدر درد میگیره !؟
با اوردن سفارشا فرصت نکردم بیشتر فکر کنم . اشتها نداشتم و تمام مدت داشتم با غذا بازی میکردم . در عوض اون با اشتها بشقابشو تموم کرد .
ویکتور- جیمین شی چرا نمیخوری ؟ دوستش نداری ؟
جیمین- چرا بهم میگی شی ؟ چرا اصلا کره ای حرف میزنی ؟ مگه نگفتی تو بوستون متولد شدی ؟
اولش از سوالای یهویی و پشت سرهم من شوکه شد اما زود خودشو جمع کرد و گفت : « من نمیدونم چرا این همه مشکوکی اما ... پدر و مادر من هر دو کره ای هستن ، پس طبیعیه که من کره ای بلد باشم ، از طرفی خانواده ی من هر چند سال یک بار به کره سفر میکنن ؛ این عجیب نیست جیمین. من خودمو بیشتر کره ای میدونم تا امریکایی »
ویکتور- حالا میشه بگی چرا غذاتو نخوردی ؟
-اشتها ندارم . ممنونم
ویکتور-بسیار خب . میتونیم بریم ؟
-ممنون میشم منو برسونی هتل
ویکتور- باشه


بعد 1 ساعت تو ترافیک سرسام اور نیویورک حالا جلوی در هتل بودیم .
ویکتور مودبانه همراه من از ماشین پیاده شد و گفت : « شب خوبی داشته باشی جیمین »
ازش خداحافظی کردم و چند قدم فاصله گرفتم . اما دوباره برگشتم و نگاهش کردم .
یعنی اون تهیونگ نیست ؟

ویکتور- چیزی شده جیمین ؟

صدام نکن لعنتی...

ویکتور-جیمین؟

فقط یه بار دیگه صدام کن تا دیوونه شم و اون کار احمقانه رو بکنم...

ویکتور-جیمین داری نگرانم ...

نذاشتم حرفشو ادامه بده و خودمو بهش رسوندم و بدون هیچ مکثی لبمو گذاشتم روی لبش !

****
«ویکتور»
خشکم زده بود و نمیدونستم چه عکس العملی باید نشون بدم .
فکر میکردم دیوونه باشه اما نه تا این حد که کسی رو که برای اولین بار دیده ببوسه .
اروم لب پایینمو با دندونش گرفت و کشید پایین تا دهنم براش باز شه .
باید پسش میزدم ...
منطقیش این بود که پسش بزنم ...
این احمقانست ...
من نمیتونم به دهیون خیانت کنم ...
اما انگار یه چیزی مانعم میشه ...
یه چیزی نفسمو میبره ...
لبای نرم و زبون حجیمش که توی دهنم میچرخه مانع از این میشه که جلوشو بگیرم . من حتی مثل یه عوضی سواستفاده گر دارم همراهیش میکنم .
زودباش پسر ... تمومش کن !
خودمو با عنقی که خودم نمیدونم علتش چیه عقب میکشم .
ویکتور- این ... تو ...

جیمین چشماشو باز کرد و یه پوزخند تلخ زد و گفت : « شب بخیر کیم ویکتور »
و بعد بدون هیچ حرف اضافه ای رفت !

با نشستن تو ماشین حس کردم دنیا داره دوران پیدا میکنه ...
بدنم برای اولین بار لج کرده بود !
من همیشه اونیم که بیشترین کنترل رو روی خودم دارم ولی حالا ...
یه کشش مسخره و غیرقابل کنترل بود .
هنوزم طعم لباش و زبونش توی دهنمه . نمیتونم درکش کنم ...
نمیفهمم چرا اینکارو کرد و دنبال اثبات چیه !
اما چیزی که عجیبه اینه که اجازه دادم ادامش بده . همون 20 ثانیه کوفتی با میل بدن خودم ادامه پیدا کرد .
گیجم ... بیخیال پسر ! این یه بوسه ی احمقانه بود ...
باید فراموشش کنم !
نباید به بوسه ی یه دیوونه اهمیت بدم !!

****
«دهیون»
نگرانیم باعث شده بود بلیط رو زودتر بگیرم و سریع برگردم نیویورک.
باورم نمیشد جیمین اومده باشه نیویورک ! اونم اینقدر به ووهیونگ نزدیک شده باشه .
اگه ...
مادر چطور میتونست با دونستن این موضوع اینقدر خونسرد برخورد کنه . جیمین مثل یه زنگ خطر بود .
با وصل شدن تماس با ناراحتی گفتم : « مادر !»
سئوهیونگ- عزیزم
دهیون- تو ... میدونستی ؟ چطور اجازه دادی جیمین اینقدر نزدیک ووهیونگ شه ؟
سئوهیونگ-ترسیدی دهیون؟
دهیون-معلومه که میترسم . تو میدونی چقدر دوستش دارم . من نمیتونم ببازمش
سئوهیونگ- اون تو رو رها نمیکنه
دهیون- تو هنوز پسرتو نشناختی ؟ از دو تا چیز بدش میاد ؛ دروغ و خیانت ؛ این راز شامل جفتش میشه !
سئوهیونگ- این راهی که باید برید
دهیون- تو چت شده ؟ میخوای ازم بگیریش ؟ ما اسباب بازیتیم؟ جیمین سرگرمی جدیدته ؟
سئوهیونگ- دکتر جانگ ! اروم باش و حواست باشه داری با کی حرف میزنی ! من مادر خوندتم ، و مادر همسر ایندت !  من کاری نمیکنم که به پسرم صدمه بزنه
دهیون- البته ، منظورت پسر واقعیته دیگه ؟
سئوهیونگ- دهیون...

تماس رو قطع کردم و با خشم گوشی رو پرت کردم .
لعنت بهت !!
نمیتونیییی!
نمیزارم ووهیونگ رو ازم بگیری !










Cαℓℓ συт му ηαмєWhere stories live. Discover now