2 - Will You Live With Me? -

3K 496 828
                                    

• sometimes, even midnight isn't dark enough for me to hide my broken pieces.

گاهی تاریکی نیمه شب هم برای پنهان کردن تیکه های خرد شده ام کافی نیست.


•••••


هودی مشکیشو توی تنش مرتب کرد و قدم‌ هاشو به سمت اون رستوران آرومتر کرد.
اما حرفای مکس توی سرش میپیچید و مغزشو از قبل آشفته‌تر میکرد ؛

فلش بک:

م-هیچ معلوم هست میخوای چیکار کنی زین؟!

ز-کاری نمیخوام بکنم مکس !

م-اون مرد دقیقا همسن پدرته میفهمی؟!

ز-از کی سن مهم شده؟! اون منو به شام دعوت کرد منم قبولش کردم !

م-زین من کیم؟ یه احمق؟! فکر‌ میکنی نمیدونم چه نسبتی باهات داره؟!

ز-خیلی داری جدی رفتار میکنی‌ مکس !

م-نزدیک دو ماهه که میبینیش، خواهش میکنم مواظب خودت باش، کار احمقانه‌ای نکن

چشمای طلاییشو با حرص چرخوند و با کوبیدن در از خونه خارج شد.

پایان فلش بک-

نفس عمیقی کشیدو لبخندی روی لباش کاشت،
به آرومی وارد اون رستوران شیک و گرون قیمت شد و با چشماش به دنبال اون مرد گشت.

گوشه‌ای از ورودی مردی که مسئول راهنمایی مشتریا بود با نهایت ادب ازش پرسید؛
+کمکی از‌ من‌ بر میاد قربان، دنبال کسی میگردید؟!

قبل از جواب دادن، بار دیگه‌ نگاهشو دور تا دور رستوران چرخوند و با دیدن کالین روی میز دو نفره‌ای لبخند کوتاهی زد؛

ز-نه متشکرم پیداشون کردم !

با هیجان به سمتش حرکت کرد و چون پشتش به زین بود با لبخند دستاشو دورش حلقه کرد و سرشو کنار سر اون مرد نگه داشت

ز-هی کال

کالین بخاطر حضور زین لبخندی زد و اون پسرو به روبروی خودش و روی صندلی هدایت کرد.

ک-مثل همیشه عالی‌، خوبی زین؟!

زین‌ با بیخیالی پشت میز نشست، با برداشتن لیوان شامپاین کالین اونو به لباش رسوند و مقداری ازشو نوشید.

ابروهاشو بالا فرستاد و پرسید؛
ز-خوبم کال تو چطوری؟!

کالین لبخندی زد و سرشو با خنده تکون داد، منوی روی میزو به سمت زین گرفت و با لبخند همیشگی و چشمای قهوه‌ای مهربونش به زین‌ نگاه کرد.

ک-چی میخوری عزیزم؟!

زیر لب " هومی " گفت و با دقت منو رو زیرو رو کرد.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora