7 - Black -

1.8K 392 267
                                    

سیگاری از پاکت روی میز برداشت و با فندکی که کنارش بود روشنش کرد، تمام مدت نگاه های متعجب اون مردو نادیده گرفت و وقتی نگاه خیرش پایانی نداشت با لحن طلبکاری گفت:
ز-چیه؟!

لیام همچنان نگاه خونسردشو از روی زین نگرفت و زیر لب گفت:
ل-اجازه گرفتن برای استفاده از وسایل دیگران ، میتونی اینم تو دفترچت یادداشت کنی !

زین با حرص پکی به سیگار زد و عمدا دودشو به سمت لیام فرستاد؛
ز-مرسی که نگران تربیت منی ددی !

لیام با اخمای درهم نگاهشو از لپتاپ روبروش گرفت و با پوزخند به چشمای اون پسر خیره شد.

ل-ببین واسم مهم نیس از چه جهنمی اومدی و چه ادبیاتی استفاده میکردی، ولی اینجا تو شرکت من بهتره که مواظب باشی دقیقا چی میگی.

زین کمی عقب کشید و سیگارو توی جا سیگاری رها کرد

ز-تو دقیقا از جون من چی میخوای ؟!

لیام از روی صندلی بلند شد و این ترس رو توی بدن پسر روبروش پخش کرد،
چند قدمی جلو رفت و از پایین تا بالا نگاه اجمالی ای بهش انداخت.

ل-من اصولا از آدمها چیزی نمیخوام زین...

کمی جلو تر رفت و با لحن ترسناکی گفت:
ل-چون معمولا هرچیزی بخوامو بدست میارم کوچولو !

زین با تعجب و اخم کوچیکی که بین ابروهاش جا گرفته بود به اون مرد نگاه میکرد، اما چشمای سرد وقهوه ای اون مرد براش یادآور چیزهای عجیبی بودند.

با تقه ای که به در خورد و بعد باز شدنش  کوچیکترین تغییری توی حالت اون دو ایجاد نکرد؛ تنها بعد از گذشت چندین ثانیه لیام چشمهاشو به سمت در چرخوند و با دیدن مگی خیلی سرد گفت:

ل-اون در فقط برای باز شدن نیست مگی برای حفظ حریم شخصی افراده پس خوشحال میشم اگه از کوبیدن انگشتای فاکیت برای اطلاع دادن حضورت استفاده کنی!

زین با شنیدن اسم مگی از بین لبهای لیام سر جاش چرخیدو جایی کنار لیام به دختری که با چشمای غمگین به لیام نگاه میکرد چشم داد.

ز-سلام

مگی بدون توجه به حضور زین گفت؛
م-عذر میخوام اگه مزاحمت شدم لیام، فقط... فقط میخواستم بدونم امشب برای شام میتونیم باهم باشیم یا نه؟

اون مرد زیر لب طوری که مگی چیزی از حرفاش متوجه نشه گفت: " احمقانس... "
که این از گوش های تیز زین دور نموند

ل-نمیدونم مگی باید ببینم چقدر کار دارم

م-خیلی خوشحال میشم اگه اگه بیایی !

و بعد از تموم شدن حرفش بغضشو قورت داد و از اونجا خارج شد.

لیام به سمت میز های مخصوصش رفت و مقداری ویسکی توی لیوانش ریخت.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang