چشم های خستش باز شد و خودشو جلوی در خونه مردی پیدا کرد که تا حد مرگ نگرانش شده بود. زین به خودش دروغ نمیگفت، درصد زیادی از دلتنگی مخلوط با نگرانیش پا های خسته و بی جونش رو به اینجا کشیده بود.
آب دهنشو با سختی قورت داد، اینکه از کلید استفاده میکرد یا زنگ در تصمیم سختی بود، نگاهی به ساعتش انداخت و وقتی ساعت 2:30 صبح رو مشاهده کرد پوفی کشید.
کلید رو از جیبش خارج کرد و با استرس مشهودی درو باز کرد.
به آرومی وارد خونه شد و هجوم عطر تن اون مرد قلبشو نوازش کرد، قدم هاش رو بی صدا برداشت و به اطرافش دقت کرد.
خونه کمی بهم ریخته بود و زین با حرص سری تکون داد
ز- اینجا چخبر بوده؟
دستاشو به کمرش تکیه داد و طولی نکشید که با روشن شدن یکی از لوستر های بزرگ دید بیشتری به خونه پیدا کرد و فورا به سمت صدا چرخید.
چشمهاش با دیدن لیامی که تنها شلوار مشکیش رو بدون هیچ تیشرتی پوشیده بود و با نیشخند بهش نگاه میکرد برق زد.
ل- دنبال چیزی میگردی؟ چون به بهونه های مختلف هربار کنارم میبینمت
ز- م...من...من فقط...
ل- بعد تماست دلتنگم شدی؟
ز- برای اون من...من دستم خورده بود
لیام کوتاه خندید و زین لبشو گزید
ل- حتما بعدشم راه رو گم کردی و دیدی اوه کلید اینجارو دارم یا هم که توی خواب راه میری!
زین چشم هاش رو با حرص باز و بسته کرد و در تصمیم آنی خودش رو لو داد؛
ز- هیچکدوم، نگرانت شده بودم
لیام لبخند تلخی زد
ل- خب میبینی که خوبم، لطفا زین قبل از اینکه دوباره باهم بودنمون رو فراموش کنی و یا بعدش بگی اشتباهی اینکارو انجام دادی برو
زین اخماشو توی هم کشید و چند قدم جلو رفت
ز- مگه تو همهی اینکارارو بامن نکرده بودی؟
اون مرد چند دقیقهای خیره بهش چشم دوخت و لبهاش بالاخره از هم جدا شدن
ل- مرسی که یادم آوردی چقدر احمق و بی لیاقتم
نفسشو بیرون فرستاد و کلافه، قبل اینکه زین اظهار پشیمونی کنه گفت:
ل- دیر وقته برای چی اومدی؟ برات تاکسی میگیرم اینطوری رانندگی نکن
قبل از اینکه به سمت دیگه ای برای فرار قدم برداره زین جلوشو گرفت؛
ز- الان همه چی برعکس شده؟ الان من شدم اون کسی که داره آزار میده و تو مهربون رفتار میکنی؟
YOU ARE READING
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !