you're allowed to destroy me,
but you're not allowed to leave.•••••
موهای مشکیشو با حوله سفیدی که توی دستاش بود با حوصله خشک کرد و همینطور که با خودش کلنجار میرفت از حموم خارج شد.
باکس تقریبا بزرگ روی تختش توجهشو جلب کرد و بعد از کنار گذاشتن حوله به سمت اون جعبه قرمز رفت.
با کنجکاوی در جعبه رو باز کرد و با دیدن انواع مختلفی از شکلات با طعم قهوه چشمای ذوق زدشو لحظه ای پنهان کرد.
ز-خدای من !
با لبخند باکسو روی میز گذاشت و کاغذی که روی جعبه بود رو برداشت.
" اجازه داری نابودم کنی، اما اجازه نداری ترکم کنی ! "
با لبخند به دستخط اون مرد خیره شد و سری تکون داد
ز-تو همیشه سوپرایزم میکنی !
آهی کشید، دقیقا بعد از اینکه مارگریت درحالی که توسط پرستارش با ویلچر حمل میشد اونهارو دیده بود لیام به سمت اون زن رفت و زین از صبح دیگه اون مردو ندیده بود، البته حالا بعد از این کار قشنگش دلخوریش کمی از بین رفته بود.
طبق برنامه ای که ریخته شده بود استفن برای ملاقات با دنیل به اینجا میومد و زین همه چیزو برای شام امشب برنامه ریزی کرده بود، بدون اینکه خودش متوجه باشه داشت به این قضیه عادت میکرد.
بعد از پوشیدن لباس هاش با شنیدن صدای در و پشت سرش صدای مکس لبخندی زد
م-میتونم بیام داخل زین؟
ز-البته !
در به آرومی باز شد و مکس با چهره نگران وارد و درو پشت سرش بست
ز-چیزی شده؟!
مکس انگشتاشو توی هم پیچید و با نگرانی گفت:
م-من...میدونی زین من فکر میکنم باید برگردم، نباید با دنیل به اینجا میومدم من هیچکسو جز تو نمیشناسم و حس میکنم مزاحمم...ولی زین قسم میخورم اگه بخاطر تو نبود من....
زین به سمت اون پسر رفت و دو طرف شونشو گرفت و از حرف زدن متوقفش کرد
ز-آروم باش مکس تو به دیدن من اومدی و این هیچ اشکالی نداره، هرچی که باشه منم اینجا زندگی میکنم !
م-اما لیام اون عصبانی نمیشه؟!
زین کوتاه خندید
ز-جدیدا خیلی حساس شدی مکس حس میکنم ینفر بدجور داره لوست میکنه !
مکس به طرز کیوتی اخماشو توی هم کشید و ضربه آرومی به شونه زین وارد کرد
م-بولشت نگو !
زین با خنده ادامه داد
ز-نگران نباش، لیام مرد خوبیه !
مکس با تعجب و بدون مقدمه پرسید؛
YOU ARE READING
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !