9 - Hold My Hands -

1.8K 403 155
                                    

خیره به سیگار تو دستاش با حرص نالید؛
ز-حتی بلد نیستم درست و حسابی سیگار بکشم !

سیگارو روی زمین انداخت و زیر پاهاش لهش کرد، نگاهشو به طرف دیگه نیمکت داد و قیافه نگران مکس باعث شد نفس عمیقی بکشه و با پوزخند گفت:
ز-لابد میخوای بگی حق با من بود؟!

مکس دستشو روی شونه زین گذاشت و کمی به اون پسر نزدیکتر شد
م-مشکل چیه زین؟!

ز-تموم‌ این اتفاقاتی که برات تعریف کردم، اینا همش مشکلن...

به چشمای رنگی مکس نگاه کرد و توی چشماش تردید و شک رو خوند

ز-لابد توام فکر میکنی من دیونم؟!

مکس فورا گفت:
م-نه نه اصلا اینطور نیس، من فقط حس میکنم شاید تو بعد تموم اتفاقاتی که برات رخ داده نیاز با یه استراحت داری!

زین نفس عمیقی کشید و درحالی که سعی میکرد خودشو کنترل کنه گفت:
ز-خسته شدم از این جمله مزخرفی که هر هرروز همه بهم میزنن !

مکس لبشو گزید و زیر لب "منظور بدی نداشتمو نالید" زین پشیمون دستی داخل موهاش فرو فرستاد و نالید:

ز-دیگه خودمم نمیدونم مکس، زندگیم وارونس ، من دارم عذاب میکشم !

مکس به نوازش پشت زین‌ ادامه داد؛
م-وقتی به اینجا میومدم، دنیل منو آورد، حقیقتش اون خیلی رفتار خوبی داشت و من شک میکنم با چیزهایی که تو گفتی لیام برادرش باشه !

زین آهی کشید
ز-دنیل پسر فوق العاده‌ایه درست مثل پدرش ولی لیام....

مکس با کنجکاوی پرسید
م-چی؟!

ز-اون منو یاد همون غریبه میندازه، همون آدمی که با وجود اینکه عامل دردام بود ولی من میخواستم که هرروز توی زندگیم‌ ببینمش !

مکس چشماشو توی کاسه چرخوند؛
م-اخه کدوم‌ غریبه زین، من فکر میکنم تو بخاطر مشکلاتت...

ز-دچار توهم شده بودم؟!

حرف مکسو قطع کرد و منتظر توی چشماش نگاه کرد

م-نه من...منظورم اینجوری نبود !

ز-چرا بود مکس، تو فکر‌میکنی من توهم میزدم و هنوزم میزنم !

و زیر لب طوری که مکس نشنوه گفت:
ز-حتی خودمم‌ همین فکرو میکنم !

••••

با دستهای بی جونش شیر آبو بست و از زیر دوش خارج‌ شد، حوله سفیدی که اونجا آویزون شده بودو برداشت و مشغول خشک کردن موهاش شد.

با صدایی که از بیرون حموم شنید لحظه‌ای متوقف شد، به در نزدیک شد و گوششو روی اون گذاشت.

باز شدن صدای کمدو میشنید و این کمی نفس گیر بود و ضربان قلبشو تشدید میکرد.
حوله رو دور کمرش بست و به آرومی در حمومو باز کرد، کل این زمان قلبش توی دهنش میپتید و صدایی دیوانه وار از خودش خارج میکرد.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz