چشمای طلاییش به نرمی باز شدند، چند لحظه ای طول کشید تا ذهن آشفتش آروم شد و فضای غریبه روبروش آشنا بنظر رسید؛
کش و قوسی به بدنش داد و با دیدن پتوی نازکی که روی بدنش کشیده شده بود لبخند زد، چشماشو چرخوند و تازه نگاهش به لیامی افتاد که با جدیت چیزهایی رو تو برگههای روبروش یادداشت میکرد؛ل-بیدار شدی؟!
زین با کنجکاوی و تعجب نگاهش کرد
ز-تو از کجا....چجوری فهمیدی که بیدارم ؟!
لیام نیشخندی زد و کاملا به سمتش برگشت؛
ل-از صدای نفس هات، ریتمشون عوض شد !
تپش قلب اون پسر بیشتر از گذشته شد و با خجالت به لیام نگاه کرد؛
ز-نکنه خیلی بلند بود ؟!
لیام نیشخند صداداری زد؛
ل-واست مهمه که چجوری کنار من ظاهر بشی و یا چطوری بخوابی؟!زین اخماشو توی هم کشید و با لجبازی گفت؛
ز-نه اصلا، فقط میخواستم از سلامتی بدنم مطمئن شم !ل-جز یه لکه خون روی پیراهنت فکر میکنم کاملا سالمی !
نگاه زین رنگ تردید و شک گرفت، اون پسر کمی ترسید، از تکرار اتفاقات بیش از حد میترسید و این ترس آزارش میداد !
ز-لکه خون ؟!
لیام از روی صندلی کنار کانتر بلند شد و به سمت مبلی که اون پسر روش دراز کشیده بود قدم برداشت.
کنارش نشست و به چشماش طلاییش خیره شد؛ مژه هاش توهم پیچیده بودند و با هر پلک زدن با اون چشمای کنجکاوش هر موجودیو شیفته میکرد؛
ل-آره لکه خون !
نگاه زیبای زین به پیراهن لیام کشیده شد، لکه خون کوچیکی درست مثل مال خودش روی پیراهن لیام خود نمایی میکرد.
چشمای تر شدش به تیله های خونسرد لیام گره خورد؛
ل-من بهت قول دادم و روی حرفم میمونم !کف دستشو رو به روی صورت زین نگه داشت و اون زخم معنیدارِ دستشو برای زین به نمایش گذاشت؛ انگشتای اون پسر به آرومی بالا اومدند، با سر انگشتاش زخم لیامو لمس کرد، آره اون واقعی بود، بدون هیچ اشتباه و یا وهمی !
انگشتاشو بی اراده بین فضای خالی انگشتای لیام فرو کرد و زخم دست اون مردو با کف دستاش لمس کرد !
چشم از لیام برنداشت و با صدای آرومی گفت:
ز-ممنون !
لیام تنها سری تکون داد و انگشتاشو از دستای زین خارج کرد؛ از روی مبل بلند شد و درحالی که دستاش توی جیبش فرو رفت با لحن همیشگیش گفت:
YOU ARE READING
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !