19 - Remember -

1.8K 368 382
                                    

دستی به چشماش کشید و روی تخت نشست، چشماش هنوزم خواب آلود بودن، با خستگی بلند شد و با پشت دستاش چشماشو مالید؛
لباشو به طرز با مزه و ناخداگاهایی به جلو فرستاه بود و از اتاق خارج شد.

کمی طول کشید تا فضای ناآشنای اطراف براش معنا پیدا کردند و با قدم هایی که روی زمین میکشید به سمت آشپزخونه رفت.

با دیدن لیام تنها سری تکون داد و بی مقدمه لیوانی برداشت و بعد از پر کردنش اونو سر کشید.
نگاه خیره لیامو روی خودش حس کرد و باعث شد بی رمق کنار اون مرد روی صندلی جا بگیره؛

با صدای خواب الود درحالی که چشماش از خواب باز نمیشدن کلماتو هرچند اشتباه زمزمه کرد؛
ز-کی باید بریم برای قرارداد ؟!

لیام نیم‌ نگاهی به ساعت توی دستاش انداخت.
ل-دیگه برمیگردیم !

زین با چشمای گشاد شده نگاهش کرد و خواب به کلی از سرش پرید

ز-قرار داد چیشد کنسلش کرد، اه لعنتی !

لیام با قیافه بیحالتی نگاهش کرد؛

ل-ساعت 12 ظهرِ زین، من صبح قردادو وقتی جنابعالی توی خواب بسر میبردی امضا کردم !

زین با بهت نگاهش کرد

ز-اما من...مگه نگفتی من باید با اونا عربی صحبت کنم؟!

ل- أنا أتکلم العربیه !
(من عربی صحبت میکنم ! )

زین با همون چشمای گشاد شده نگاهش کرد؛

ز-تو عربی صحبت میکنی و بمن....

لیام نیشخندی زد و از پشت میز بلند شد

ل-تَشْرَبُ الشَّایَ أو القهوه؟
(چایی میخوری یا قهوه؟ )

زین با حرص نالید
ز-مسخره بازیو تموم کن لیام !

لیام نیشخند صدا داری زد
ل-توی ماشین میخواستم صحبت کنی اونجوری گفتم !

زین هنوزم با تعجب نگاهش میکرد تا اینکه لیام لیوان قهوه را روی میز گذاشت؛
ل-یچیزی بخور و بعد برمیگردیم !

زین‌ سری تکون داد، هیچوقت قرار نبود این مردو درک و یا پیشبینی کنه ؟!

بعد از نوشیدن قهوه به سمت اتاق برگشت و تمام وسایلشو جمع کرد و مدتی بعد با لیام داخل ماشین نشسته بود.

سکوت سرسام آور اون پسر باعث شد تا صدای حرص آلود لیام از حنجرش خارج بشه؛

ل- دیگه برای چی ساکتی؟!

زین دایره افکارشو کنار زد و به لیام‌ نگاه کرد؛
ز-چیز خاصی نیس !

لیام سری تکون داد
ل-همون چیزی که خاص نیس رو بگو، میخوام بشنوم !

زین آهی کشید و به لیام نگاه کرد؛
ز-قول میدی قضاوتم نکنی؟

لیام نیم نگاهی بهش انداخت
ل-چه اتفاقی افتاده؟!

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now