37 - A Life Should Born Out Of Love -

2.2K 338 191
                                    

طول و عرض آپارتمان رو با عصبانیت طی میکرد و هر از چند گاهی دستی تو موهاش میکشید.

ز-لیام محض رضای فاک کمی آروم بگیر !

لیام کلافه بدون نگاه کردن به زین‌ گفت:

ل-چطور آروم باشم؟ اون حرومزاده تونسته به اطلاعات من‌ نفوذ کنه و مدارکی که داشتم رو پاک کنه و تو میگی آروم باشم؟

زین درحالی که روی مبل نشسته بود با چشم هاش حرکات اون مردو دنبال میکرد و بخاطر سرگیجه‌ی ناشی از تماشای اون مرد لحظه‌ای چشماشو بست و با ناراحتی گفت:

ز-من اهمیت نمیدم اگه اون ۲۵ درصد از سهام رو داشته باشه در صورتی که همین الان هم‌ من ریاست شرکتو به عهده میگیرم !

لیام با عصبانیت به سمتش برگشت؛

ل-میخوای تورو با اون عوضی تنها بذارم؟ حرفشم نزن زین شنیدی؟!

زین نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد، با گرفتن دستای لیام مانع حرکتش شد و با مظلومیت سرشو روی سینه اون‌ مرد گذاشت و دستاش دور کمرش حلقه شدند.

ز-یکم‌ همینجوری بمون و بغلم کن لیوم !

لیام آهی کشید و با نرمی دستاشو دور کمر زین حلقه کرد، با آرامش عجیبی که نمیدونست یکدفعه ای از کجا پیداش شده روی مبل نشست و زین هم با خودش همراه کرد‌.

پاهاشو کمی از هم‌ فاصله داد و زین راحت تر از قبل روی پاهاش جا گرفت.

ل- مثل هروئین میمونی !

زین کوتاه خندید، انگشتاشو توی موهای نرم لیام فرو کرد و در حالی که نوازشش میکرد سرشو روی شونه اون مرد جا داد.

ز- همه این اتفاقات منو میترسونه لیام، با خودم میگم کاش هرگز به فکر برگردوندن شرکت نمیوفتادی و ما توی نیویورک راحت....

با یاد آوری تموم‌ اتفاقات نیویورک و مادر لیام آهی کشید.

ز-حالا که فکر میکنم اونجا بودن هم‌ فرقی نداشت.

لیام سرشو کج کرد و به قیافه ناراحت زین نگاهی انداخت.

ل-از وقتی من وارد زندگیت شدم‌ همش داری اذیت میشی و این مثل فاک داغونم میکنه !

زین فورا گفت:

ز-نه همچین چیزی نیست، حتی تو نبودی هم قرار نبود با پدرم خوشحال باشم، همه پشیمونی من اعتمادیه که اون مرد کردم !

لیام با خونسردی کمر اون پسرو نوازش کرد و کمی توی بغلش جا به جاش کرد

ل-همیشه وقتی بغلت میکردم یه چیز توی مغزم میگذشت، یه آدم چطور اینقدر سبکه !

زین لبخندی زد

ز- فراموش کرده بودم که بارها بغلم کردی !

SYNDROME [ZiamFanfiction]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz