حس درد توی تموم بدنش فریاد میکشید، اونقدری بلند اینکارو میکرد که انگار از آسیب شدید هنجره خفه شده بود و تبدیل به سکوتی دردآور شد.
مغزش برای سرش بنظر بزرگ میومد و فشاری که توی جمجمهش حس میکرد سرسام آور بود.
آره بعد یه مدت خوشحالی و آرامش دوباره حس ناامیدی دنبالش بود و مثل احمق ها توی دیوانگی گیر کرده بود.
ساعتها به خودش توی آیینه روبرو خیره بود و بعد از هر پلک با همون سکوت به خودش نگاه میکرد.
مغزش دنبال راه فراری بود اما اونقدری خسته بود که دست از تقلا کردن برداشته بود.
حس فشاری که به مغزش وارد شده بود، حس سنگینی دردو روی شونه هاش حس میکرد.
تا اینجا فکر میکرد که همه چیزو حل کرده اما اینطور نبود و لیام با دستای خودش گند زده بود. انگار فراموش کرده بود زین سمت خودشه و حسی که داشت این بود؛ "تموم اون شرکت دوباره متعلق به اونه !"
چشمای خستشو بست و سرشو بدون معطلی زیر آب سرد فرو برد. موهای قهوه ایش خیس شد و نفس هاش زیر آب سرد بلند تر از قبل شده بود.
سرشو به آرومی بیرون کشید و حوله رو دور گردنش رها کرد، بدون هیچ تیشرت یا پیراهنی تنها با همون شلوار و حوله به سمت درب خروجی رفت.
از اتاق خارج شد و به سمت جایی رفت که بقیه نشسته بودند و چند دقیقه ای به صحبت های اونها گوش داد و نگاهشون کرد.
دنیل اون وسط ایستاده بود و دستش سمت تیشرتش رفت، اونو از تنش خارج کرد و عضلات کار شدشو به نمایش گذاشت، مکس بلافاصله گفت:
م-بهتر نیست اونو بپوشی؟!
دنیل لبخند محوی زد
د-فقط میخواستم به زین نشون بدم که کار کردن رو بدنش چه نتیجه ای داره !
استفن نیشخندی زد
ا- میخوای بگی اون هیکل لیامو ندیده؟
دنیل کمی فکر کرد و با شیطنت ادامه داد
د-البته اون جاهای بهتریم دیده !
مکس باگونه های سرخ شده نالید
م-میشه این بحثو تموم کنین؟!
زین اخماشو توی هم کشید
ز-کار بهتری سراغ ندارید؟!
دنیل کوتاه خندید
د- بهترین کار توی جهان تصور سکس بقیهس !
دستی به صورتش کشید و متفکر گفت:
د-مثلا اونجا روی اون مبل...
به مبلی اشاره کرد و در صدم ثانیه چشم های زین گرد شد و با تعجب به دنیل نگاه کرد
د-روی اون میتونین....
YOU ARE READING
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !