16 - Again?! -

1.8K 374 346
                                    

🎵| Reverie - Isaac Gracie

با لبخند کوچیکی که تمام روز روی لباش نقش بسته بود روی یکی از مبلهای بزرگ نشست؛ فکرش توی این‌ دنیا سیر نمیکرد و توی افکارش غرق بود.

با شنیدن صدای کالین درست کنار گوشش ، اون لبخند محو شد و جاشو به یه زورکیش داد.

ک-خوشحالم که هردومون زودتر به خونه برگشتیم !

درواقع بعد از اون اتفاق، لیام‌ زینو به خونه رسوند و خودش هم‌ به جایی رفت، البته بخاطر اخلاق منحصر به فردش هیچ چیزی از اینکه کجا میره نگفت !
و درست وقتی زین به خونه اومد کالین هم‌ چند ساعت بعدش برگشت.

حالا لبخند زورکیش محو شد و ابروهاشو در هم کشید و با کنجکاوی شکاکی گفت:
ز-از شرکت بهت خبر دادند که من‌ زود برگشتم؟!

کالین به کل هدفش از نزدک کردن صورتش به زینو فراموش کرد و با مکث گفت:
ک-این چه حرفیه زین !

زین با لجبازی عقبتر رفت:
ز-هردومون خوب میدونیم تو بدون دلیل زود به خونه بر نمی گردی!

کالین پوفی کشید و به چشمای طلایی اون پسر نگاه کرد
ک-زنگ زدم منشی گفت زودتر برمیگردی !

اخماش با اکراه از هم باز شد و با دودلی گفت:
ز-چیز دیگه ای نگفت؟!

کالین سرشو تکون داد
ک-مگه چیز دیگه ای هم باید میگفت؟!

به خودش لعنت فرستاد و با بیخیالی تصنعی‌ای گفت؛
ز-نه همینجوری پرسیدم !

کالین سری تکون داد و دستهاش نوازش وار روی گونه زین چرخید، اون پسر خشک شد. مغزش فرمانی نمیداد و نمیدونست باید چیکار کنه؛
تا اینجاش هم به حد زیادی عذر و بهونه آورده بود !

ز-بل کجاست؟

ک-توی اتاقشه عزیزم !

ز-تو باید بیشتر‌ حواست باشه، من حس میکنم گوشه گیر شده!

ک-باور کن بعد از اومدن تو خیلی بهتر شد !

به کالین لبخندی زد، اون مرد فرصتو غنیمت شمرد دستاشو دور کمرش حلقه و اونو تو آغوشش گرفت.

ک-مرسی که به زندگی من اومدی !

تنها یه جمله توی سرش چرخید که نتونست به زبونش بیاره؛
" کاش هیچوقت نمیومدم ! "
اما در عوض لبخند کوتاهی زد، دلش نمیخواست قلب اون مرد بخاطر خودش بشکنه !

با شنیدن صداهایی از ورودی خونه گوشاشو بیشتر از قبل تیز کرد، وقتی خدمتکار درو باز کرد و صدای شخصی که وارد شد به گوشش رسید، لبخند زد.

خودشو از بغل کالین بیرون کشید و ازجا بلند شد، به بهونه نوشیدنی خنکی بسمت آشپزخونه حرکت کرد.

بین‌ راه با دیدن لیام به قیاقه خسته‌ش لبخند زد و برای دنیلی که در کنار لیام میومد و مشغول شوخی بود سری تکون داد.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now