انگشتاش رو به آرومی توی موهای قهوه ای اون مرد فرو میبرد و با لطافت موهای ابریشمی کوتاهش که کمی پخش شده بود رو نوازش میکرد.
دستای اون مرد دور کمرش حلقه شده بودند و درحالی که سرش روی سینه زین بود بعد از ۲۴ ساعت بیداری شبانه روزی بالاخره کمی آروم گرفت.
دستش رو با آرامش روی پیشونی لیام کشید و بعد از عقب فرستادن کمی از موهاش، خم شد و لبهاشو به پیشونی گرمش چسبوند.
وقتی ماشین وارد اون عمارت بزرگ شد لبش رو گزید، نمیتونست لیامی که فقط نیم ساعت از فاصله فرودگاه تا خونه رو خوابیده بیدار کنه!
مسافت طولانی لندن تا نیویورک هر دوی اونها و استفنی که همراهشون بود رو خسته کرده بود.
ا- میخوای بیدارش نکن ببریمش داخل؟
زین سرشو به دو طرف تکون داد
ز- اونجوری بیدار میشه، خوابش سبکه !
استفن لبخند معنا داری بهش زد؛
ز- تو برو من یکم همینجا میمونم تا بیدار شه
ا- مطمئنی؟ توام خسته ای!
ز- من خوبم تو برو ببین میتونی متوجه چیزی بشی!
استفن سری تکون داد، به راننده اشارهای زد و وقتی از ماشین خارج شدند زین نفس عمیقی کشید و به لیامی که توی بغلش خوابیده بود لبخند زد.
به موها و اجزای صورت لیام نگاه کرد و ناخداگاه بوسه آرومی روی موهاش نشوند
ز- توی لعنتی چرا اینقدر جذابی؟
دستش رو با اجباری که مستقیم از قلبش پمپاژ میشد نوازش وار و با احتیاط روی موهای لیام کشید و آرزو کرد این کار باعث برهم خوردن خواب لیام نشه.
ل- اگه میدونی خوابم سبکه پس میدونی با نوازش هم بیدار میشم؟
زین شتی زیر لب گفت و با کوبیدن های آروم پشت لیام سعی بر جبران خرابکاریش کرد.
ز- ببخشید بخواب لطفا !
لیام با تعجب از بغلش خارج شد و به چهره نگران زین نگاه کرد؛
ل- میگم میخوای شیر هم بیاری؟
زین چشماشو نازک کرد و با نگرانی گفت؛
ز- خب نمیخواستم بیدارت کنم !
لیام لبخند محوی زد
ل- مشکلی نیست از اولش هم نتونستم بخوابم
زین با همون ناراحتی نگاهش کرد و لیام موهای بهم ریختهش رو مرتب و همراه اون پسر از ماشین خارج شد، قدمهاشون کنار هم تنظیم و باهم وارد خونه شدند.
اولین قدم از ورود لیام به خونه کافی بود تا هجوم خاطرات سنگینی رو روی شونه هاش حس کرد که تحملش بدون نیکوتین امکان پذیر نبود و طولی نکشید تا سیگاری روشن و روی لبهاش گذاشت.
VOUS LISEZ
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !