28 - Figure Out -

2K 369 317
                                    

لطافت پوست گرمی که روی صورتش رو کشیده میشد رو نادیده گرفت و سرشو برای پیدا کردن قسمت خنکتر بالش کمی تکون داد.

برا لحظه‌ای نوازشی که انگار بهش عادت کرده بود قطع شد و دوباره اون‌ انگشت های گرم مهمون گونه هاش شدند.

طولی نکشید تا با هرم داغ نفس های کسی کنار گوشش گرمای بدنش بیشتر از قبل فوران کنه.

ل-نمیخوای بیدار شی؟!

شنیدن صدای اون مرد باعث لرز عجیبی توی وجودش شد. با تعجب و خواب آلودگی چشم هاشو باز کرد و صحنه روبروش ناخداگاه به عنوان یکی از زیباترین صحنه های زندگی توی مغزش ثبت شد.

لیام با موهایی که به قشنگی بالا فرستاده بود که بخاطر خم شدنش روی صورت زین حالا کمی به پایین افتاده بودند.

و لبخندی که کنج لبش نشسته بود و ته ریش های منظمش باعث شد تا لبهای زین برای گفتن کلمات از هم باز و بسته شدن.

ز-اینجا چیکار میکنی؟!

لیام لبخند کوتاهی زد و لیوان قهوه رو از روی میز برداشت.

ل-برای تو حاضرش کردم !

زین با کنجکاوی روی تخت نشست و قهوه رو از دستای لیام گرفت.

ز-مرسی که اینقدر بفکر کافئین بدن منی

لیام لبشو گزید و با لحنی که خنده توش موج میزد گفت

ل-نگران نباش، از بهترین برندای قهوه‌ست !

زین چشماشو چرخوند و بعد از مقداری نوشیدن اون مایع داغ اونو دوباره روی میز گذاشت.

خودشو جمع و جور کرد و با صدای جدی‌ای گفت:

ز-کی میخوای برام توضیح بدی؟!

لیام یه تای ابروشو بالا انداخت

ل-دقیقا چه چیزیو باید برات توضیح بدم؟!

زین لحظه ای چشماشو بست
ز-حقیقتی که باید بدونم !

لیام نگاهشو از زین گرفت

ل-بهتره یه دوش بگیری، امروز میخوام ببرمت یکم بیرون

هنوز از روی تخت بلند نشده بود که مچ دستاش توسط زین گرفته شد و اونو وادار به نشستن کنار خودش کرد.

دستشو از دور مچ لیام باز نکرد و با صدای ملایم و منطقی ای گفت:

ز-اگه میخوای اینجا با تو بمونم باید بهم بگی لیام !

دستپاچگی لیامو واسه لحظه ای حس کرد، طوری که چشمای اون مرد برق زد قلبشو لرزوند.

مدت کوتاهی نگذشت که لیام نیشخندی زد
ل-همین الانش هم‌ تو اینجایی !

لبخند محوی زد، از روی تخت بلند شد و به سمت در قدم برداشت.

ز-بخدا قسم اگه بخوای به این رفتارهات ادامه بدی میرم لیام، من‌ میخوام حقیقت رو بدونم !

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now