~ When night falls and the sky goes dark, i'm here to love you.
~ وقتی شب میاد و آسمون تاریک میشه من اینجام تا عاشقت باشم.
•••••
برای هزارمین بار، هزارمین سناریو رو توی مغزش چید، لیام وارد خونه میشد و زین نزدیکش میرفت، خیلی نامحسوس دستشو نگاه میکرد و اگه خراشی اونجا بود. باید....
وسط داستانی که توی مغزش پیش میرفت متوقف شد، اگه واقعا لیام آسیب دیده بود چی؟ باید بهش میگفت که پدرش دوباره اینجاست و بهش آسیب زده و دوباره هم قراره اینکارو انجام بده؟!
اصلا چطور زبونش باید تمام این اتفاقاتو پشت سر هم ردیف میکرد و به اون مرد میگفت؟
وقتی گفته بود عشقشون ممنوعه و یا امکان پذیر نیست، دقیقا همچین چیزی مد نظرش بود؟!
افکار مزخرفشو کنار زد، اصلا چی شد که زین اینجا بود و لیام بزرگترین نگرانی زندگیش شده بود؟ شاید توی نگاه اون چیزی رو دید که هیچوقت ندیده بود، شاید نگاه لیام مثل یه عنصر زندگی بخش یه زندگی جدید توی زین به وجود آورد که حالا تموم اون پسرو در بر گرفته بود؟
شایدم زین میدونست که تو بخشی عظیمی از این داستان نقش داره و لیام چقدر آزار دیده بود؟ شاید باید خودشو توی الویت میذاشت، اما چیزی که جالب بود همین بود !
زین خودشو تو الویت گذاشت و عشق لیامو انتخاب کرد، چون با تموم وجودش اون مردو میخواست، لمس کردنشو، لبهاش و تمام نقطه به نقطه بدن اون مرد رو !سرشو به پشتی مبل تکیه داد اما با صداهایی که از در اومد، جا به جا شد و از روی مبل بلند شد.
نگاهی به اطرافش کرد و بعد از مدت کوتاهی به سمت در قدم برداشت، لیام با چشم های خسته بعد از بستن در به سمتی چرخید که حالا زین اونجا ایستاده بود.
سری تکون داد و به جلو قدم برداشت، اما با صدای زین متوقف شد.
ز-بوی سیگار میدی !
لیام چشماشو روی هم فشرد
ل- چیز جدید و عجیبیه؟
زین کمی جا به جا شد و تو چشمای لیام نگاه کرد
ز- قرار نبود خودتو با سیگار با خفه کنی که صدات اینجوری گرفته بنظر بیاد !
اون مرد سری تکون داد
ل- میگی چیکار کنم؟
ز- لیام این کوفتی داره زندگیتو میگیره متوجهی؟
لیام دستی به موهاش کشید و نگاه ناراحت زین متوجه چیزی روی دستش شد.
لحظاتی طول کشید تا مغزش تجربه تحلیل کردن رو کنار بذاره و با اخم های درهم دست لیامو به سمت خودش کشید و به خوبی بررسیش کرد.
أنت تقرأ
SYNDROME [ZiamFanfiction]
أدب الهواةCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !