5 - You -

2.1K 430 205
                                    

نگاه خونسرد و بی حالتش روی اون پسر قفل بود و چهره همیشه یکنواختش زیادی عصبی‌ کننده بنظر میرسید.

صدای اون پسر روبه کالین باعث شد نیشخندی بزنه و با لذت‌ به این مکالمه گوش بده؛

ز-این چیزیه که ازت میخوام کال

زین همونطور که با چهره تخس روی مبل مینشست گفت و نگاهی سطحی به بقیه خانواده انداخت.

ک- اما من نمیخوام تو خسته بشی!

ز-اما من‌ نمیتونم تموم روز توی خونه بشینم و به دیواراش نگاه کنم‌ تا برگردی!

دنیل کوتاه خندید
د-میتونی برامون غذا بپزی تا برگردیم !؟

زین نیم نگاهی به دنیل انداخت و با حرص گفت:

ز-نهایتا چند ساعت میتونه مشغولم کنه؟ من دلم میخواد کار‌ کنم، حالا یا با شما یا بدون شما تو هر شرک...

جملش با صدای خشدار لیام توی دهنش ماسید

ل-من میتونم قبول کنم !

زین با تعجب و کمی اکراه به چشمای سرد اون مرد نگاه کرد.

ز-چیو؟!

ل-تو میتونی تو کارای من کمکم کنی، البته اگه همسرت مشکلی نداشته باشه !

با حرکت دست به کالین اشاره کرد و مثل بازی شطرنج عقب کشید تا حریفش حرکت بعدیو انجام بده؛

ک-اینطور فکر میکنی زین؟!

اون پسر لبخندی زد و دستاشو روی دستای کالین گذاشت

ز-من مشکلی ندارم، اینجوری کمتر درگیر فکرای تکراریم میشم !

کالین سری تکون داد و دستشو کمی‌ فشرد

ک-فقط باید بدونی هروقت خسته شدی میتونی کار کردنو متوقف کنی!

زین با لبخند حرفای اون مردو تایید کرد و به سمت لیامی که با پوزخند محوی نگاشون میکرد برگشت.

ز-از کی شروع کنیم؟!

اون مرد درحالی که بلند میشد با صدای خونسردش گفت:
ل-فردا صبح اول وقت !

و قدم‌ های محکمش‌ سکوت باقی مونده خونه رو شکست

د-تسلیت میگم‌ زین !

زین با لبخند به دنیل جواب داد؛

ز-اگه یروز دیگه توی خونه میموندم باید به کالین بابت از دست دادن من تسلیت میگفتی !

کالین با اخم به زین نگاه کرد

ک-دیگه این حرفو نزن!

نگاه شیفته کالین به زین و گره خوردن نگاهشون باعث خروج دنیل و ایزابل بخاطر جو موجود بین اونها شد، دستای کالین دو طرف صورت اون پسر نشست و با لطافت لبهاشو بین لبای خودش گرفت.

SYNDROME [ZiamFanfiction]Where stories live. Discover now