نگاه خونسرد و بی حالتش روی اون پسر قفل بود و چهره همیشه یکنواختش زیادی عصبی کننده بنظر میرسید.
صدای اون پسر روبه کالین باعث شد نیشخندی بزنه و با لذت به این مکالمه گوش بده؛
ز-این چیزیه که ازت میخوام کال
زین همونطور که با چهره تخس روی مبل مینشست گفت و نگاهی سطحی به بقیه خانواده انداخت.
ک- اما من نمیخوام تو خسته بشی!
ز-اما من نمیتونم تموم روز توی خونه بشینم و به دیواراش نگاه کنم تا برگردی!
دنیل کوتاه خندید
د-میتونی برامون غذا بپزی تا برگردیم !؟زین نیم نگاهی به دنیل انداخت و با حرص گفت:
ز-نهایتا چند ساعت میتونه مشغولم کنه؟ من دلم میخواد کار کنم، حالا یا با شما یا بدون شما تو هر شرک...
جملش با صدای خشدار لیام توی دهنش ماسید
ل-من میتونم قبول کنم !
زین با تعجب و کمی اکراه به چشمای سرد اون مرد نگاه کرد.
ز-چیو؟!
ل-تو میتونی تو کارای من کمکم کنی، البته اگه همسرت مشکلی نداشته باشه !
با حرکت دست به کالین اشاره کرد و مثل بازی شطرنج عقب کشید تا حریفش حرکت بعدیو انجام بده؛
ک-اینطور فکر میکنی زین؟!
اون پسر لبخندی زد و دستاشو روی دستای کالین گذاشت
ز-من مشکلی ندارم، اینجوری کمتر درگیر فکرای تکراریم میشم !
کالین سری تکون داد و دستشو کمی فشرد
ک-فقط باید بدونی هروقت خسته شدی میتونی کار کردنو متوقف کنی!
زین با لبخند حرفای اون مردو تایید کرد و به سمت لیامی که با پوزخند محوی نگاشون میکرد برگشت.
ز-از کی شروع کنیم؟!
اون مرد درحالی که بلند میشد با صدای خونسردش گفت:
ل-فردا صبح اول وقت !و قدم های محکمش سکوت باقی مونده خونه رو شکست
د-تسلیت میگم زین !
زین با لبخند به دنیل جواب داد؛
ز-اگه یروز دیگه توی خونه میموندم باید به کالین بابت از دست دادن من تسلیت میگفتی !
کالین با اخم به زین نگاه کرد
ک-دیگه این حرفو نزن!
نگاه شیفته کالین به زین و گره خوردن نگاهشون باعث خروج دنیل و ایزابل بخاطر جو موجود بین اونها شد، دستای کالین دو طرف صورت اون پسر نشست و با لطافت لبهاشو بین لبای خودش گرفت.
YOU ARE READING
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !