~I want someone to see the dark parts of my mind. The messy, the scary, the destructive parts and then still choose to stay.
من کسیو میخوام که قسمت های تاریک ذهنمو ببینه. بخشهای اشفته، ترسناک و مخرب و سپس موندنو انتخاب کنه.••••••
بخاطر سیگارای مکررش ریهاش وضع بدی پیدا کرده بود و حالا سرفه ها و خس خس سینش آزارش میدادن؛ آهی کشید که تهش به سرفه بدی دچار شد.
پاکت سیگارشو با حرص توی دستاش فشرد و به سمت سطل زباله پرتابش کرد. با تقهای که به در خورد نفس عمیقی کشید که باعث شد چهرهش از درد قفسه سینهاش جمع شه؛
ل-بیا تو
در به آرومی باز شد و چهره استفن توی چهارچوب ظاهر شد.
ل-دیر کردی !
اون مرد نگاهی به فضای پر از دود دفترکار لیام انداخت و سری از تاسف تکون داد؛ به سمت پنجره رفت و اونو به راحتی باز کرد.
ا-دلت میخواد خفه بشی ؟!
لیام صورتشو درهم کرد
ل- چی گفتی؟!استفن کوتاه خندید و روی یکی از مبل های چرم نشست.
ا-مغزت توهم توطئه داره رفیق؟ منظورم دود بود !
لیام مستقیم نگاهش کرد و با چهره حق به جانبی گفت
ل-و میخوای بگی که اصلا هم ایهام نداشت ؟!استفن شونهای بالا انداخت
ا-آره مرد، البته اگه خودت دوس داری میتونی خفه شی !با خشم نگاهش کرد که باعث شد استفن بهش نیشخندی بزنه؛
ا- بیا این بحثارو بزاریم واسه تخت خواب، بگو اوضاع چطور پیش میره؟!
لیام خونسرد نگاهش کرد
ل-من وقتی کسیو بفاک میدم خوشم نمیاد از این بحثا باهاش بکنم !استفن سری تکون داد و دستشو توی موهاش فرو برد؛
ا-میدونم، منم منظورم زمانی بود که من دارم بفاکت میدم !لیام ابروهاشو بالا انداخت
ل-میشه این مزخرفاتو تموم کنی؟!ا-من که چیزی نگفتم ، تو خودت وارد جزئیات شدی !
لیام نفسشو با حرص بیرون فرستاد
ل- یه مشت بچه دور خودم جمع کردم، واقعا باید برم مهد کودک تاسیس کنم !استفن متنفکر گفت؛
ا-نمیدونم رفیق الان سود تو آمریکاست !ل-دهنتو ببند استفن این چه ربطی داشت !
اون مرد شونهای بالا انداخت و ادامه داد؛
ا-و احتمالا یه مشت سیگاری بی اعصاب از اون بچه ها در میاد...سعی کرد صدا و لحنشو شبیه لیام کنه و با جدیت گفت:
ا- اون پوشک فاکی منو عوض کن !لیام با حرص نگاش کرد؛
BINABASA MO ANG
SYNDROME [ZiamFanfiction]
FanfictionCOMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !