23 - Broken Smile -

1.8K 371 647
                                    

Maybe hearts were made to break.

•••••

اخم های درهمش کم کم باز شدند و چشمای قهوه‌ایش رنگ تعجب گرفتند، دهنش چنباری باز و بسته شد و بالاخره صدای عصبانیش به گوش زین چنگ انداخت.

ک- معلوم هست چی مزخرفی میگی؟ منظورت چیه زین؟!

نفس عمیقی کشید، حالا کاملا روبروی اون مرد ایستاد

ز-شنیدی چی گفتم کالین، تو ازمن جواب میخواستی و من بهت جواب دادم من نمیتونم باهات ادامه بدم !

کالین با عصبانیت دستی توی موهاش کشید

ک-تو واقعا حالت خوب نیس زین، همون موقع باید به حرف لیام گوش میکردم و به روانپزشک معرفیت میکردیم.

خشم توی خون اون پسر بیشتر جریان گرفت و با اخمای درهم و صدای نسبتا بلندی گفت:

ز-من میدونم دارم چیکار میکنم، میدونم مغزم بخاطر تموم مشکلات زندگیم چه بلایی سرش اومده و کنترلش میکنم پس بهتره خفه شی !

کالین دستشو توی هوا تکون داد و با ناراحتی مشهودی گفت:

ک-این حرفا چه معنی‌‌ای میده؟ ساعتها منو معطل کردی و الان اومدی و این حرفارو میزنی؟! تو واقعا مریض شدی زین این تو نیستی !

با خاطر جمع لبخند تلخی زد و گفت؛
ز-من کاملا خوبم، حتی بهتر از تو، پس فقط دست از سرم بردار بزار ما زندگی آرومی داشته باشیم.

اخمای اون مرد درهم رفت و با چشمای ریزی پرسید؛

ک- ما؟ منظورت از ما کیه؟

نفسشو با ناراحتی خارج کردو دستی داخل موهاش کشید، میدونست لیامو پشت خودش داره بدون ذره ای شک به اون مرد، اما شکستن قلب کالین براش سخت بود.

ز-برای تو اهمیتی هم داره؟ وقتی من و بدنمو نداشتی بهم خیانت کردی، حالا واقعا به من اهمیت میدی؟!

کالین نفس عمیقی کشید و جلو رفت؛

ک-من بهت گفتم بیا گذشته رو فراموش کنیم من اشتباه کردم مثل تو، مثل هر آدم....

ز-تمومش کن کالین نشد دیگه نشد، من نمیتونم دیگه توی این رابطه باشم تو به من یه حق انتخاب دادی و این انتخاب منه...

مکث کوتاهی کرد و بعد از چرخوندن نگاهش دوباره ادامه داد؛

ز-زندگی واقعی این شکلیه، وقتی کسیو دوست داری قرار نیست از هیچ آدم دیگه ای خوشت نیاد، نه ! در اصل اون جمله که میگن چشمات هیچکسو نمیبینه این معنی رو میده؛ وقتی به کسی که عاشقشی و دوسش داری فکر کنی خود به خود تمام آدمها از سرت پاک بشن، متاسفم ولی من دیگه نمیخوام با تو ادامه بدم !

صدای عصبی اون مرد لرز عجیبی به تنش انداخت؛

ک-میخوای تنهایی چه غلطی کنی؟ ها؟ من دارم نگران این‌ رفتارهای عجیبت میشم، این رفتار یکدفعه ای ازت چه توجیحی داره؟!

SYNDROME [ZiamFanfiction]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora