سنجاق سینهی مجهز به دوربینش رو با وسواس روی قسمت چپ پیرهن مردونهی سفیدش نصب کرد و چند باری خودش رو از بالا تا پایین تو آینه بررسی کرد تا هیچ ایرادی نداشته باشه. چند دقیقهای بود که آماده شده بود و به در تکیه داده بود تا بکهیون کارش تموم بشه. دستش رو به سمت بک دراز کرد تا دستش رو بگیره ولی بکهیون بیتوجه به دست دراز شدهاش از اتاق بیرون رفت و قدمهاش رو آروم برداشت تا قدمهاشون به هم برسه. از بعد از ظهر که با تکتک مهمونهای اون ویلا آشنا شده بود حس خفگی میکرد. نگاه آزاردهندهای که اکثرشون بعد از فهمیدن اینکه همسر چانیوله بهش مینداختند براش اذیت کننده بود و نمیخواست سر میز شام هم مجبور باشه به خاطر گرفتن دست چانیول نگاهشون رو تحمل کنه. از پلهها پایین اومد و با راهنمایی خدمتکار به سمت میز غذا خوری رفت. چانیول با اخم خفیفی که رو پیشونیش بود با فاصله ازش راه میرفت و کاملا واضح بود بابت اینکه نادیده گرفته شده عصبانیه اما چارهی دیگهای جز این کار نداشت.
دو میز دوازده نفرهای که به هم چسبونده بودن تا همهی مهمونها دورش جاشن آدم رو یاد میزهای طویل کارتونهای دیزنی مینداخت. اولین نفری که متوجه ورودشون شد راوی بود. از جاش بلند شد و با همون حالت گرم همیشگیش دوتا صندلی خالیای که دقیقا رو به روی کریس و کای بود رو بهشون نشون داد. امیدوار بود امشب دیگه مجبور نباشه چهرهی این دو موجود متکبر و از خود راضی رو تحمل کنه ولی امیدش کاملا بیهوده بود. صندلی رو عقب کشید و نشست و چانیول هم بعد اون کنارش جا گرفت. نجواها و نگاههای معنی داری که بعد از ورودشون بهشون انداخته شد، تحمل کردن شرایط رو براش سخت میکرد اما مجبور بود تحمل کنه. برخلاف خودش چانیول اهمیتی نمیداد و بعد از نشستن پشت میز بجز غذا چشمهاش چیز دیگهای رو نمیدید و بکهیون عمیقأ بابت این مسئله به چانیول حسادت میکرد. سعی کرد نگاههای سنگینی که بهش میندازن رو نادیده بگیره و خودش رو با ظرف سالادی که جلوش بود سرگرم کرد. چنگالش رو توی ظرف چرخوند و هرچی که به چنگال گیر کرده بود رو وارد دهنش کرد. هنوز جوییدن محتویات داخل دهنش تموم نشده بود و که دستش رو جلوی دهنش گذاشت وسریع به سمت دستشویی دوید. چانیول با تعجب به صندلی خالی بکهیون نگاه کرد و وقتی ذهنش نتونست دلیل منطقیای برای کار بک پیدا کنه دوباره مشغول خوردن غذا شد.
-نمیخوای بری دنبالش؟!
به محض تموم شدن حرفِ کریس وو، صدای خندهی کنترل شدهی مهمانها و نیشخندشون گوش چانیول رو پر کرد. نگاهش رو به غذای توی بشقابش دوخت. نمیخواست چشمش به عروسکهای پوشالی آدمنما که جز فخر فروشی هنر دیگهای نداشتن بیافته. آدمهای حال بههمزنی که ادعای روشن فکری میکردند و عملشون، تضاد عجیبی با حرفهاشون داشت. اینجور آدمها به افکار پوسیدهشون لباس ابریشم میپوشوندند و با چرب زبونی و بازی با کلمات یه ویترین جذاب برای عقایدشون میساختند اما در نهایت همهاش پوچ میشد. بلاخره این لباس زیبا، نخ نما میشد و از یه جایی به بعد نقصها خودشون رو نشون میدادند و این زمان همون لحظهای بود که ثابت میکرد لبخندهای دلفریب مهمانهای این عمارت، بدنهای رو فرمی که در پس لباسهای شیک و مجللشون قرار گرفته بود و حرفهاشون توسط یه مغز پوسیده و کپک زده کنترل میشه. متوجهی نگاه آزاردهندهی مهمانها روی خودش و بکهیون بود اما انتظار نداشت انقدر به دید تحقیر بهشون نگاه کنند و باید اعتراف میکرد کمکم داشت معذب میشد. پوزخند کریس از یه طرف و چشم و ابرو رفتنهای جونمیون که میخواست بهش بفهمونه باید دنبال بکهیون بره از طرف دیگه روی اعصابش خط میکشید.
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...