عینکی که جونمیون بهش داده بود رو روی چشمش گذاشت و با قدمهای لرزون به اتاق سرایدار که به در پشتی زیرزمین منتهی میشد نزدیک شد. تا به حال چنین کاری نکرده بود و مطمئن بود اگه لو بره مرگش حتمیه ولی دلش میخواست برای یک بار هم که شده یه کار بزرگ و مهم انجام بده. از شانس گندش سرایدار دقیقا جلوی در اتاق نگهبانیش نشسته بود و از ماگ بزرگ توی دستش قهوه مینوشید. یک بار هم که میخواست یه کار بزرگ و مهم انجام بده کائنات دست به دست هم داده بود تا اون نتونه کاری بکنه. به خاطر دوربینهای مدار بستهای که توی مسیر رفتن به زیرزمین بود نمیتونست از اون جلو رد بشه برای همین نشست بوتههای گل رز پشت و سعی کرد تمام مسیرهایی که به اون زیرزمین منتهی میشه رو مرور کنه. جز اتاق سرایدار و راهی که قبلا با جونمیون و تیمش رفته بودند یک راه دیگه هم وجود داشت اون هم از در آشپزخونه بود. در پشتی آشپزخونه به پشت ویلا منتهی میشد که راحتتر بتونند از شر آشغالها خلاص بشن و اگه از اون پشت میرفت هیچ دوربینی وجود نداشت.
سریع راهی که رفته بود رو برگشت و خودش رو به آشپزخونه رسوند آشپزخونه به خاطر نبود مهمانها خلوت بود و سرآشپز هم همراه راوی رفته بود. در پشتی آشپزخونه رو با احتیاط باز کرد و از پشت ویلا سردراورد. بوی گندی که به خاطر انباشته شدن آشغالهای آشپزخونه به مشامش میرسید نفسش رو بند اورد. به سختی میتونست نفس بکشه ولی با حبس کردن نفسش تونست از اون منطقه عبور کنه. خودش رو به در پشتی رسوند و با احتیاط به اطراف نگاه کرد. مطمئن بود سگهای راوی این اطراف پرسه میزنند و اگه حضورش رو حس کنند کارش تمومه. سریع وارد زیرزمین شد و در زیرزمین رو پشتش نیمه باز گذاشت. در مخفی ای که پشت کتابخونه بود باز بود. حسی بهش میگفت قبل از خودش یه نفر اینجا بوده یا شاید هنوز هم هست. برای رفتن به آزمایشگاه مخفیای که درست زیر پاهاش بود مردد شد. توی ذهنش خودش رو برای شجاعتش سرزنش کرد. نمیفهمید چرا اون لحظهای که جونمیون بهش پیشنهاد کرده بود بیاد این پایین و با فشار دادن دکمهی کوچیکی که کنار عینک بود عکس بگیره قبول کرد. حتی از ترس اینکه کای بهش اجازه نده این کار رو بکنه بهش خبر نداده بود و مطمئن بود اگه کای بفهمه آشوبی به پا میکنه که حتی راوی هم نمیتونه از پسش بربیاد. تردیدی که داشت با سروصداهایی که هر لحظه واضحتر میشد تبدیل به ترس شد. پشت گلدون و تابلوهای قدیمی که یه گوشهی زیرزمین روی هم افتاده بودند مخفی شد و از روزنهی کوچیکی که وجود داشت به در مخفی نگاه کرد تا ببینه صدای چیه. مردی که روپوش سفید پزشکی تنش بود و صورتش با ماسک سفید پوشیده شده بود اول از همه بیرون اومد و پشت سرش پنج تا بادیگاردی که یه نفر رو حمل میکردند خارج شدند. کیونگسو نمیتونست خوب چهرهی فردی که اونها با زنجیر بازو و پاهاش رو بسته بودند ببینه ولی حدس زد باید فرد خطرناکی باشه که با وجود زنجی هایی که به دست و پا و گردنش بستند پنج بادیگارد مسلح دورش رو گرفتند.
VOUS LISEZ
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...