⌊chapter ²⁷⌉

2.3K 562 93
                                    

دوربینش رو روی حیاط اون عمارت سفید تنظیم کرد و با دقت مشغول بررسی اونجا شد. توی سه روز گذشته این کار براش به یه شغل دائمی تبدیل شده‌بود تا شاید بتوونه یک بار دیگه اون پسر مو سفید رو ببینه و جز دو بار که اون پسر رو از پشت یا نیم رخ دیده‌بود موفقیت بیشتری نتونست به دست بیاره. از صبح رفت و آمدهای مشکوکی به عمارت می‌شد و بیشتر از دهتا پسر و دختر با رده‌های سنی بیست و پنج تا سی سال پوشه به دست وارد عمارت می‌شدند و چند دقیقه بعد دست از پا درازتر از عمارت خارج می‌شدند. کنجکاوی خفه‌کننده‌ای به جانش افتاده‌بود. نتونست بیشتر از این تحمل کنه و داخل خونه بشینه. کاپشنش رو تنش کرد و بعد از اینکه نیم‌نگاهی به خودش توی آینه انداخت از خونه بیرون رفت. نزدیکی‌های خونه ایستاد و خودش رو با موبایلش مشغول کرد تا جلب توجه نکنه و توی اون سرما چند دقیقه‌ی کوتاهی منتظر موند. درهای عمارت سفید باز شدند و دختری که حدودا سی‌ساله بود از خونه خارج شد. با خونسردی به سمت دختر قدم برداشت و با لحنی مودبانه سئوال کرد.

-ببخشید میتونم یه سوالی ازتون بپرسم؟

دختر با نگاه سنگین و اخم‌آلودی سرتاپای بکهیون برانداز کرد.

-بفرمایید.

-شما داخل اون خونه چیکار می‌کردید؟ منظورم اینه چرا رفتین اون تو؟

دختر نگاهش رو از بکهیون گرفت و با لحن بدی گفت:

-به تو چه؟مزاحمم نشو.

بکهیون که متوجه سوتفاهم به وجود اومده شد.سریع کارتش رو از جیبش درآورد و به اون دختر نشون داد.

-من افسر بیون هستم. لطفا به سوالم جواب بدین.

اون دختر با اضطراب کمی که توی چهره‌اش دیده می‌شد، خودش رو جمع و جور کرد. انتظار اینکه پسر روبه روش پلیس باشه رو نداشت و بابت رفتار بدش خجالت‌زده بود. بکهیون کلافه از سکوت دختر با لحن جدی‌تری پرسید:

-داخل اون خونه چه خبره؟

-چیزی نیست فقط آگهی استخدام برای یه خدمتکار داده بودند. منم آگهی رو دیدم برای مصاحبه اومدم.

گوشه‌ی لب بکهیون بالا رفت و چشم‌هاش از خوشحالی برق زد. حتی تصورش رو هم نمی‌کرد مسئله‌ای که بعد از نقل مکانش مدام بهش فکر می‌کرد همچین راه حل ساده‌ای داشته باشه. هیجان‌زده دست دختر رو به روش رو گرفت و پرسید:

-شرایط استخدام چیه؟ تو مصاحبه چی میپرسند؟

دختر باتعجب به بکهیون نگاه کرد و به آرومی دستش رو از توی دست اون افسر پلیس عجیب و غریب بیرون کشید.

-شرایط استخدام اینه که جوون و پرکار باشه و بتونه شبانه‌روزی توی عمارت بمونه.

-فقط همین؟

دختر با کمی تعلل جواب بکهیون رو داد.

-بله؟

-ولی از صبح خیلی‌ها رفتن داخل یعنی همه‌شون رو قبول کرد؟

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin