پلکهای سنگینش رو باز کرد و به خاطر نور شدیدی که از روزنهی پرده به چشمش میخورد چشمهاش رو ریز کرد. تمام بدنش درد میکرد و ماهیچههاش گرفته بودند. خاطرات دیشب درعرض چند صدم ثانیه از جلوی چشمش رد شد و خواب کامل از سرش پرید. به سختی سر جاش نشست و به خاطر درد شدیدی که موقع نشستن داشت اخمش توی هم رفت. چشم چرخوند و اطرافش رو با دقت بررسی کرد اما خبری از چانیول نبود. امکان نداشت اتفاقات دیشب خواب بوده باشه. غیبت چانیول توی کلبه در حد مرگ ترسوندش. از جاش بلند شد. به سختی میتونست کمرش رو صاف کنه و هر قدمی که برمیداشت با درد بود. هودی بلند و مشکیای که دیشب از تنش دراومده بود رو از روی زمین برداشت و تنش کرد و انقدر آشفته بود که بدون پوشیدن شلوار یا کفش از کلبه بیرون رفت. ماشینش هنوز سر جاش بود اما خبری از چانیول نبود. قلبش داشت از جا درمیاومد. چطور ممکن بود اون آدم چانیول باشه؟!
بوی دود به مشامش میخورد و یکم اطراف رو چرخید تا بلاخره تونست منبع دود رو پیدا کنه. چانیول پشت کلبه آتش روشن کرده بود و دستش رو بالای آتش نگه داشته بود تا گرم بشه.
-چانیول.
با بغض و صدای دورگه اسمش رو صدا زد ولی چانیول برنگشت که بهش نگاه کنه. آروم به سمتش قدم برداشت و تیکههای ریز سنگ و چوبی که پاهاش رو زخمی میکرد براش اصلا اهمیتی نداشت. شونهی چانیول رو گرفت و سمت خودش چرخوند و با مشت روی شونش کوبید.
-تو چانیولی مگه نه؟
نگاه چانیول سرشار از غم بود و کلافگی از قیافش میبارید.
-تو چجوری زنده موندی؟ من خودم دیدم. با چشمهای خودم دیدم اون کشتی توی آتیش سوخت. چجوری تونستی باهامون این کار رو کنی؟ چجوری تونستی نیای و به پدر و مادرت سر نزنی؟ چجوری تونستی باهام انقدر بد باشی لعنتی؟ چجوری؟
چانیول حرفی نزد و فرصت داد بکهیون با داد زدن خودش رو خالی کنه. مشت بکهیون رو توی دستش گرفت و بدن لرزونش رو در اغوش کشید. صدای گریههای بکهیون عذابش میداد و باید همه چیز رو بهش میگفت اما اینجا جای مناسبی برای حرف زدن نبود.
-باید برگردیم توی کلبه. شلوار پات نیست سرما میخوری.
-بذاره سرما بخورم و بمیرم. مگه یک آدم چقدر ظرفیت داره که تحمل کنه؟ بسه. خسته شدم دیگه نمیکشم. ازت متنفرم میفهمی؟ ازت متنفرم. حالم ازت به هم میخوره. امیدوارم این بار واقعا بمیری. حالم از سادگی خودم به هم میخوره که یک سال هر روزم رو به خاطرت جهنم کردم، اون وقت تو توی اون عمارت نفرین شده درحال خوش گذروندن بودی و اشرافی زندگی میکردی. لعنت به من که غرورم رو شکستم و مثل خدمتکار توی اون عمارت کار کردم فقط برای اینکه تو رو ببینم.
-همه چی رو برات توضیح میدم آروم باش.
سیلی محکمی توی گوش چانیول زد و از اون سیلی خودش هم درد کشید: «این به خاطر این بود که رفتی.»
CZYTASZ
⌊🖤black diamond🖤⌉
Akcja💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...