چند ساعتی بود که فقط صدای نالههای چانیول به گوشش میرسید. زمان زیادی از وقتی که آورده بودنشون توی این اتاق میگذشت و میتونست حدس بزنه که الان باید نزدیکهای ظهر باشه. با آستین لباسش دونههای درشت عرقی که روی پیشونی چانیول نشسته بود رو پاک کرد و نیمخیزش کرد تاچند تا قطره آب توی دهنش بریزه. به دیوار تکیهاش داد و پارچ آب رو با احتیاط به لبهای خشک و خون مردهاش نزدیک کرد.
-یه ذره از این بخور.
اخمهای چانیول توی هم رفت و به سختی لبهاش رو نیمه باز کرد. بکهیون پارچ رو به سمت لبش خم کرد و آب به آرومی وارد دهنش شد. پارچ رو از لب چانیول جدا کرد و کمی از آب رو خودش نوشید.
-باید یه راهی برای فرار پیدا کنیم.
چانیول به سختی جملهاش رو به زبون آورد و سعی کرد صاف سر جاش بشینه. تمام بدنش درد میکرد و زخمش میسوخت ولی با این حال نمیتونست بذاره بکهیون توی این جهنم بمونه. از راوی میترسید و بهتر از هرکس دیگهای میدونست چه کارهای وحشتناکی از دستش برمیاد. باید بکهیون رو به هر قیمتی که بود نجات میداد و وقت برای مراقبت از زخماش نداشت. دستش رو روی شونهی بکهیون گذاشت و با تکیه دادن به بکهیون روی پاهاش ایستاد. یک پنجرهی خیلی کوچیک نزدیک سقف بود که هوا ازش میرفت و میاومد و علاوه برکوچیک بودنش خیلی هم جای بدی نصب شده بود. حتی دست چانیول با اون همه بلندیش هم بهش نمیرسید و شاید اگه بکهیون رو شونههاش میایستاد میتونست از پنجره به بیرون نگاه کنه. پای راستش درد میکرد و نمیتونست خوب راه بره اما قدرتش رو جمع کرد و سمت در رفت تا بررسیش کنه. در زنگزده بود ولی با وجود زنگزدگیش خیلی محکم بود و به راحتی نمیشد بازش کرد. از در فاصله گرفت و پیش بکهیون برگشت. این اتاق واقعا هیچ راه فراری نداشت و دیگه عقلش به هیچ جایی قد نمیداد. شاید باید با راوی معامله میکرد تا در ازای هرچیزی که از دستش برمیاد بکهیون رو آزاد کنه.
قفل آهنی در به صدا دراومد و توجه هر دو نفرشون سمت در جلب شد. بکهیون با ترس بازوی چانیول رو گرفت تا دیگه نذاره راوی چانیول رو ازش جدا کنه و بدون پلک زدن به در خیره شد. در آهنی باز شد و کریس سریع وارد اتاق شد و سینیای که دستش بود رو روی زمین گذاشت.
-تا فردا خبری از غذا نیست پس اگه میخواین زنده بمونید سعی کنید باهم کنار بیاید.
بکهیون به سینیای که توش یک لیوان آب به همراه یک نون تست خشک شده بود نگاه کرد و جواب داد: «به این میگی غذا؟»
-اعتراض کنی همینم گیرت نمیاد.
-با خودت ببرش. ترجیح میدم از گرسنگی بمیرم ولی لب به غذایی که توئه اشغال جلومون میذاری نزنم.
چیزی از سردی کریس کم نشد و با چشم و ابرو به نون تست اشاره کرد: «به نفعته غذات رو بخوری. اینجوری حداقل جون سالم به در میبری.»
ESTÁS LEYENDO
⌊🖤black diamond🖤⌉
Acción💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...