جو حاکم بر آشپزخونه سنگین بود و هر سه مرد در سکوت آهسته صبحانهشون رو میخوردند. کریس گاهی زیر چشمی به جونمیون نگاه میکرد و بکهیون تمام حواسش معطوف به مرد قدبلند بود. تنها کسی که با آرامش تصنعی محتویات دهنش رو میجوید جونمیون بود که فقط در ظاهر آرامش داشت و درونش آشوب بود. کمرش درد میکرد و به سختی میتونست روی صندلی بشینه یا حتی کمرش رو صاف کنه و راه بره اما تمام تلاشش رو کرد بدون کوچیکترین جلب توجهی کارش رو انجام بده تا بکهیون از چیزی باخبر نشه. به لطف فاصلهای که بین اتاقهاشون بود بکهیون متوجه چیزی نشده بود و اگه رفتار مشکوک کریس میذاشت مطمئنأ بکهیون تا آخر عمر متوجه اتفاقی که دیشب توی دو تا اتاق اون طرفتر افتاده نمیشد. زمانی که کریس شکردان رو جلوش گذاشت و تست آغشته به مربا رو تو ظرف مقابلش قرار داد، روی دماغش چین انداخت و لبهاش رو داخل دهنش کشید.
-قهوهای که آورده خیلی تلخه. یکم شکر توش بریز.
رفتار کریس تا حدودی برای بکهیون عجیب بود و تا جایی که یادش میاومد کریس هیچوقت انقدر بیپروا نسبت به جونمیون حسش رو نشون نمیداد. ظرف شکر رو از جلوی جونمیون برداشت و قهوهی خودش رو شیرین کرد. توی جمع سه نفرشون بیشتر از هر وقت دیگهای احساس تنهایی میکرد و غم سنگینی از مورد بیتوجهی قرار گرفتن روی قلبش نشست. خاکستر حسادت قرمز خوشرنگ قلبش رو برای لحظهای کدر کرد و خیلی طول نکشید که دوباره به خودش اومد. رفتارش بیش از اندازه نابالغ به نظر میرسید. قهوهاش رو مزهمزه کرد و شیرینی طعم قهوه حالش رو بهم زد. عادت داشت قهوه رو تلخ بخوره و صرفأ به این خاطر که کریس از جونمیون خواسته بود قهوهاش رو شیرین کنه میخواست امتحان کنه. از جا بلند شد و نامهی سابقهی کاری ای که کریس براش جور کرده بود رو از روی میز برداشت.
-من دارم میرم. زود برمیگردم. تا برنگشتم از اینجا نرین.
-بعد از خوردن صبحانه به سئول برمیگردیم.
لحن جونمیون سرد و عاری از احساس بود و سنگینی اتمسفر این مکان رو بیشتر از قبل میکرد. خواست چیزی بگه که کریس مداخله کرد: «ما برنمیگردیم. فعلا اینجا میمونیم. »
سپس جونمیون رو زیر لب مخاطب قرار داد: «باید بیشتر استراحت کنی. »
متوجه شد که جونمیون از زیر میز به پای کریس لگد زد اما تظاهر کرد متوجه نشده. هیچ درکی از رفتار مشکوک این دو نفر نداشت و ترجیح میداد جای تجزیه و تحلیل کردن رفتارشون به عمارت سفید بره و خیال خودش رو بابت استخدام شدن راحت کنه. همینطور که به طرف اتاق میرفت برای اون دو نفری که پشت میز نشسته بودند دست تکون داد و خونه رو ترک کرد.
گرمای نگاه کریس برای جونمیون آزاردهنده بود به همین دلیل تصمیم گرفت از صبحانه خوردن دست بکشه و به اتاق برگرده تا کمی در آرامش استراحت کنه. دوباره اون عذابوجدان لعنتی بهش هجوم آورده بود و شعلههای نفرت وجودش رو میسوزوند. تنفری که از خودش داشت با محبتهای کریس چندین برابر میشد و حتی از روبهرو شدن با خودش وحشت داشت. از پلهها بالا رفت و وارد اتاق بکهیون شد. هوای اتاق گرم بود و حالا که بکهیون خونه نبود میتونست آسوده یقه اسکیای که تا زیر چونهاش رو پوشونده در بیاره. با دراوردن اون لباس حجم بزرگی از روی گلوش برداشته شد. نفس عمیق کشید تا هوای بیشتری وارد ریههاش کنه. یقهی تنگ و بلند اون لباس بهش احساس خفگی میداد و اگه مجبور نبود به هیچ عنوان یقهی لباسش رو انقدر بالا نمیکشید. همزمان با باز شدن در، کریس وارد اتاق شد. سعی کرد با عجله لباسش رو دوباره بپوشه ولی کریس لباس رو از دستش گرفت و روی تخت بکهیون پرت کرد.
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...