-زمان سقوط هواپیما ماسک اکسیژنی که بالای هر صندلی هست روی پای مسافر سقوط میکنه. اولین کار مهماندار اینه که حین سقوط از طریق بلندگو به همه اعلام کنه بعد از حفظ خونسردی ماسک رو روی بینی خودشون قرار بدن. روی بینی خودشون، نه بینی بقیه. میدونی چرا؟
بکهیون با شنیدن صدای جونمیون نیمنگاهی به عقب انداخت و دوباره به امواج خروشان دریا چشم دوخت. دلیل حرف بیربط جونمیون رو نمیفهمید ولی توجه نکردن بهش توهین به مافوق بود: «برای اینکه اکسیژن کم نیارن؟»
جونمیون کنارش روی شنهای نمناک ساحل نشست: «خوبه پس میدونی. مادربزرگ داری؟»
با دقت به جونمیون نگاه کرد. مست نبود اما با حرفهایی که میزد هشیار هم به نظر نمیرسید.
-آره. این چه سوال بیربطیه؟!
مرد بیتوجه به سوالش ادامه داد: «اگه تو و مادربزرگ پیرت توی یک هواپیمای درحال سقوط باشید و مادربزرگت نتونه ماسک رو روی بینی خودش بذاره، با توجه به اینکه فقط چند ثانیه وقت داری، اول ماسک خودت رو میزنی یا مادربزرگت؟
-مادربزرگم.
-پس تو یه احمق به تمام معنایی.
چشمهاش گرد شد و با انگشت اشاره به خودش اشاره کرد. جونمیون با سر تایید کرد مخاطب حرف دقیقا خودشه و با تسلط ادامه داد: «علت اصرار مهماندار برای اینکه هر فرد اول ماسک خودش رو بزنه اینه که تو در صورتی میتونی از بقیه محافظت کنی و جونشون رو نجات بدی که خودت سالم باشی. اگه اول ماسک رو روی صورت مادربزرگت بذاری شاید بتونی اون رو از خفگی نجات بدی ولی بعدش خودت به احتمال زیاد میمیری. برعکس، اگه اول ماسک رو روی بینی خودت بذاری میتونی بعدش سریع ماسک مادربزرگت رو روی صورتش تنظیم کنی و اینطور هر دو از خفگی نجات پیدا میکنید. کدومش عاقلانهتره؟ ریسک کدوم انتخاب کمتره؟
هیچوقت به همچین چیزی فکر نکرده بود و جوابی که داد فقط به صورت غریزی بود. حالا که داشت خوب فکر میکرد میدید حق با جونمیونه ولی دلیل اینکه چرا جونمیون داشت چنین چیزی رو بهش میگفت نمیفهمید.
-چرا داری اینها رو به من میگی؟!
-گاهی اوقات توی شرایط بحرانی برای نجات دادن جون بقیه اول باید خودت رو نجات بدی. کاری که چانیول کرد همین بود. اون میخواست اول راه فرار رو پیدا کنه که اگه یه درصد اتفاق بدی افتاد حداقل بتونه جون من و تو رو نجات بده. نمیخواست فرار کنه، فقط قصد داشت تلفات رو به حداقل برسونه. به خاطر کاری که کرد سرزنشش نکن، اون خودخواه و ترسو نیست فقط برای اولینبار حرفهای رفتار کرد.
از جاش بلند شد و همینطور که شنهای روی شلوارش رو میتکوند به سمت ویلا برگشت و بکهیون رو با عذابوجدانی که به قلبش چنگ میزد تنها گذاشت.کیونگسو که تا حالا ساکت بود با دیدن چهرهی درهم بکهیون کنارش نشست و بی مقدمه پرسید: «شما واقعا با هم ازدواج کردین؟»
KAMU SEDANG MEMBACA
⌊🖤black diamond🖤⌉
Aksi💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...