"عزیزترینم.
پاییز با تمام خاطرات تلخی که برام داشت تموم شد اما تو هنوز نیومدی. دقیقا یک سال و یک ماه و پنج روز و سیزده ساعت از آخرین باری که دیدمت میگذره و من تمام این مدت منتظر بودم در این کافه باز بشه و تو برگردی. هر بار که بارون بارید من پشت پنجره جون دادم و چشم به در دوختم تا شاید همینطور که تو بارون رفتی تو بارون برگردی. یک بهار و یک تابستون و دو پاییز و یک زمستون از وقتی که رفتی گذشت. نذار انتظارم عزادار دومین زمستونی که نیستی بشه. نذار قطرههای بارون مثل اسید قلبم رو بسوزونند و اشکهام گونههام رو تر کنند. پاییز نیومدی ولی حداقل زمستون برگرد. نذار تو سرمای نبودنت یخ بزنم."
دفتر سیاهش رو بست و همینطور که قهوهی تلخشو زیر زبون مزهمزه میکرد به درخت چناری که ازشیشهی جلویی کافه معلوم بود چشم دوخت. با خودش فکر کرد "یعنی چندبار چانیول اینجا نشسته و از این زاویه به درخت چنار نگاه کرده؟"
-نمیخوای برگردی اداره؟داره دیرت میشه.
صدای مینسوک رشتهی افکارش رو پاره کرد و دست از خیره شدن به چنار لختی که شاخههاش به لاغری بازوهای پیرمرد دست فروش شده بود، برداشت.
-نه دیر نمیشه. هنوز وقت دارم.
مینسوک باریستای جدیدی بود که آقای پارک به اصرار خودش تو این کافه استخدام کردهبود. بعد از مرگ چانیول اقای پارک دیگه هیچوقت به سرحالی گذشتهش نشد و نتونست دوباره کافه رو بچرخونه .پیشنهاد استخدام باریستای جدید از طرف بکهیون دادهشد و آقای پارک بعد از کمی مخالفت بلاخره تسلیم بکهیون شد و به استخدام باریستا رضایت داد. استخدام باریستا به عهدهی بکهیون گذاشته شد و بک از بین چندین نفری که برای استخدام اومدهبودند مینسوک رو انتخاب کرد. صورت مهربون و بامزهی مینسوک یکی از چیزهایی بود که این کافهی دلمرده بهش نیاز داشت. مینسوک مهربون و خون گرم و شاد بود و لبخند به ندرت از روی لبهای باریکش پاک میشد. این کافه به همچین آدمی نیاز داشت تا گلدونهای رازقی و میخک خشک نشن و قاب عکسهای روی دیوار خاک نگیرند.
دفترش رو مجددا باز کرد و میخواست شروع به نوشتن کنه که کیک شکلاتی کوچیکی که روی میز قرار گرفت حواسش رو پرت کرد. سرش رو بالا آورد و از کیک رسید به صورت آرامشبخش باریستای تازهکار.
-ممنون ولی کیک سفارش ندادم.
مینسوک لبخند زد و جواب داد:
-خودم پختمش. دلم میخواست تو اول از همه امتحانش کنی.
میلی به خوردن کیک نداشت ولی برای اینکه قلب شیشهای مینسوک رو نشکنه با چنگال تیکهی کوچیکی از کیک برداشت و تو دهانش گذاشت. طعم شیرین شکلاتی که توی کیک بود تلخی قهوه رو خنثی کرد و این اصلا باب میل بکهیون نبود ولی لبخند زد و خودش رو راضی نشون داد.
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...