⌊chapter ²¹⌉

2.3K 530 77
                                    

-بکهیون؟ بکهیون حالت خوبه؟ صدام رو می‌شنوی؟

صدای مینهو رو کنار گوشش می‌شنید ولی انرژی‌ای برای جواب دادن، نداشت. جسد سوم متعلق به کیونگسو نبود و لابه‌لای گریه‌هاش بی‌اراده خندید. احساسات عجیبی که روی صورتش نقش بسته‌بود پشت دست‌هاش پنهان شد و شونه‌هاش لرزید.

-کیونگسو رو کجا بردند؟ اینا هیچ‌کدومشون کیونگسو نیستند.

-نمیدونم... نمیدونم از کی حرف میزنی تو زیرزمین فقط همین سه نفر بودند.

-نه یه نفر دیگه هم بود. همراه کای اون رو هم بردند.

بکهیون رو محکم‌تر بغل کرد و به آرومی زمزمه کرد:

-باشه پیداش می‌کنم آروم باش. بلندشو باید بریم.

از جاش بلند شد و سعی کرد بکهیون رو بلند کنه. دلش برای بکهیون می‌سوخت و خیلی دلش می‌خواست بهش کمک کنه ولی باید برمی‌گشت اداره‌ی پلیس تا گزارش کامل به مافوقش بده. بکهیون رو از سرد خونه بیرون آورد و کمکش کرد روی نزدیک‌ترین صندلی بشینه. گوشیش رو از جیبش درآورد و با یکی از همکارهاش که اون شب همراهش توی زیرزمین بود، تماس گرفت. برای دفعه‌ی سوم شماره‌ی همکارش رو گرفت و منتظر تا تماس رو جواب بده.

-وقتی یه بار زنگ زدی جواب ندادم یعنی دستم بنده دارم یه کاری رو انجام میدم.

قبل از اینکه جوابی بده نیم نگاهی به بکهیون کرد و صداش رو پایین آورد.

-وقتی پشت هم زنگ می‌زنم یعنی برای احوال‌پرسی زنگ نزدم کارت دارم.

-چی هست حالا که به خاطرش گوشیم رو ترکوندی؟

-اون شب سه نفر رو با بچه‌های تیم از زیرزمین بیرون بردی یادته؟

-اره..خب که چی؟

-یکیشون تو بیمارستان نیست می‌خواستم بدونم کجاست؟

-احتمالا سردخونه‌ست.

-تو سردخونه هم نیست.

-نمیدونم منم خبر ندارم. من فقط از زیرزمین بیرونش آوردم. آخرین بار هم دیدم که سوار آسانسورش کردند.

-میتونی پیداش کنی؟

-نه سرم شلوغه.

-خواهش می‌کنم..خیلی مهمه.

چند لحظه‌ای پشت خط سکوت برقرار شد و بعد از کمی مکث صدای همکارش رو شنید.

-می‌پرسم بهت خبر میدم.

-ممنون.

گوشی رو قطع کرد و جلوی پای بکهیون زانو زد و دست‌های لرزونش رو تو دستش گرفت.

-به همکارم گفتم. گفت می‌پرسه خبر میده نگران نباش.

-از خودم متنفرم.

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Where stories live. Discover now