تمام شب پشت پنجرهی اتاقش نشسته بود و خوابش نمیبرد. فکر اینکه امشب توی اون اتاق لعنتی ممکنه بین یول و چایونگ چه اتفاقی افتاده باشه داشت دیوونهاش میکرد و خواب به چشمش نمیاومد. آفتاب کمکم درحال طلوع بود و گرگومیش هوای صبح حالش رو بدتر میکرد. سرش رو به چهارچوب پنجره تکیه داد و چشمهاش رو بست. صدای خر و پف هم اتاقیش روی اعصابش بود و اعصابش به قدری ضعیف شده بود که هر لحظه امکان داشت پیرمرد پر سروصدای تخت بغلی رو از پنجره بیرون پرت کنه. روی شیشهی بخار بستهی پنجره با نوک انگشتش اسم چانیول رو نوشت و به قطرههایی که از روی کلمه به سمت پایین میغلتیدن چشم دوخت.
-اسمت حتی اشک پنجره رو هم درآورده من که جای خود دارم.
آروم زیر لب زمزمه کرد و گونهاش رو به شیشه چسبوند تا سرمای شیشه یکم آرومترش کنه. تا وقتی نور آفتاب چشمش رو بزنه پشت پنجره موند و با صدای بهم خوردن کشوی میز هماتاقیش چشمهاش رو باز کرد.
-از کی بیداری؟
سرش رو از شیشه جدا کرد و جواب داد: «نخوابیدم.»
-از دیشب بیداری؟ پسر! امروز از پا در میای. باید یکم استراحت میکردی.
-خوابم نبرد.
-نکنه به خاطر خروپف آقای چوی نخوابیدی؟ باید عادت کنی. منم اوایل این مشکل رو داشتم.
بیرمق به جین لبخند زد: «نه به خاطر اون نبود. خودم خوابم نبرد.»
جین به پهنای صورت خندید و کنارش لبهی پنجره نشست: «امروز روز پرکاریه. باید برای ارباب یول و دوست دخترش صبحانه آماده کنیم، کتابخونهی خانم جییون رو تمیز کنیم و یک دور کل خونه رو دستمال بکشیم.»
آه بلندی کشید و ادامه داد: «کارهای این خونهی لعنتی تمومی نداره.»
بکهیون که انگار یک منبع اطلاعاتی بدست آورده کمی به جین نزدیک شد و پرسید: «تو میدونی چرا ارباب یول موهاش سفیده؟»
لبهای جین به طرز متفکرانهای به سمت پایین خم شد: «از وقتی که اومدم این رنگی بود. درموردش چیزی نمیدونم، شاید طرفدار سبکهای عجیبه. این روزها بچه پولدارها کارهای عجیب زیاد میکنند.»
-چند وقته با این دختره دوسته؟ چند بار آوردتش اینجا؟
-نمیدونم اولین باره میبینمش.
نفسش رو با ناامیدی بیرون فرستاد و سرش رو به شیشه چسبوند. باید از کار اون دختر سر درمیآورد و آدمی نبود که به همین راحتی تسلیم بشه مخصوصاً سر آدمی که بینهایت شبیه عشق مردهاش بود. این بار نمیخواست تسلیم غرورش بشه و دهنش رو بسته نگه داره. تجربهی تلخی که داشت مثل پتک توی سرش کوبیده میشد و بهش یادآوری میکرد تسلیم شدن چه طعم گَسی داره. به این عمارت اومده بود تا با چانیول ازش بیرون بره و این کار رو به هر قیمتی میکرد. حاضر بود بهاش رو با جونش پرداخت کنه تا چانیول رو یک بار دیگه کنار خودش ببینه. وجود یول مثل یک معجزه توی زندگیش بود. معجزهای که شاید هرگز توی زندگیش اتفاق نمیافتاد. از جا بلند شد و لباس فرمش رو برداشت تا بپوشه و توی این مدتی که لباسش رو میپوشید جین سعی میکرد آقای چوی رو از جا بلند کنه. با اینکه تمام سعیش رو کرد آروم لباس بپوشه ولی بعد از ده دقیقه کارش تموم شد و شیک و مرتب اتاق رو ترک کرد. مستقیم به سمت آشپزخونه رفت تا به بقیهی خدمتکارها توی چیدن میز صبحانه کمک کنه ولی وقتی به آشپزخونه رسید خیلی دیر شده بود و بقیه تمام وسایل صبحانه رو به سالن غذاخوری برده بودند. به طرف سالن غذاخوری رفت و با دیدن میز دوازده نفرهای که از سر تا تهش پر از غذاهای رنگارنگ و متنوع بود دهنش باز موند. باورش نمیشد این همه غذا فقط برای پنج نفر بود. جییون و جونگی زودتر از همه وارد سالن غذاخوری شدند و روی صندلیهاشون نشستند و چند دقیقه بعد خانم لی بهشون ملحق شد. همه منتظر یول و دوست دخترش بودند که پیشکار کیم وارد سالن غذاخوری شد و بعد از ادای احترام کردن گفت: «ارباب یول و خانم چایونگ ترجیح دادند صبحانه رو توی تختشون بخورند. شما لطفا منتظرشون نباشید و میل کنید.»
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...