پاییز اون سال سردترین پاییزی بود که توی تمام عمرش تجربه میکرد. برگهای درخت چنار یکی بعد از دیگری میافتادند و بکهیون همینطور که به دیوار پشت سرش تکیه داده بود شاهد این سقوط غم انگیز بود. توی تقویم زندگیش اسم امروز رو تلخترین روز گذاشت. حتی از روزی که سوختن چانیول رو با چشمهاش دید هم سختتر و دلگیرتر بود. مراسم بزرگداشتی که بقیهی افراد اداره درحال تدارک دیدنش بودند مهر تایید به خبر مرگ چانیول میزد.
قامت خمیدهی پدر چانیول که با لباس نظامی پشت در دانشکدهی افسری بود قلب شکستش رو مچاله میکرد و اشک هایی که بی صدا میریخت مثل آبنمک روی قلبش چکه میکرد. مادر چانیول بعد از شنیدن این خبر تو بیمارستان بستری شد و بکهیون تمام شب رو کنارش بیدار موند تا جای خالی چانیول کمتر حس بشه ولی مگه میتونست جای چانیول رو برای پدر و مادری که تو تمام دنیا فقط همین یه پسر رو داشتند پر کنه؟
هوا سرد بود و سوز میاومد ولی خبری از برف و بارون نبود. حتی این سوز سرد هم نمیتونست ذرهای از آتیشی که توی قلبش به پا شده بود رو کم کنه و قلبش هر لحظه بیشتر از مواجه شدن با حقیقت میسوخت. لباس نظامیای که تنش بود رو مرتب کرد و کلاهش رو روی سرش گذاشت و به آقای پارک نزدیک شد. با یه دست بازوی آقای پارک رو گرفت و دست دیگهش رو دور شونههاش حلقه کرد.
-وقت رفتنه. مراسم داره شروع میشه.
آقای پارک فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و شونه به شونهی بکهیون وارد حیاط بزرگ دانشکدهی افسری شد. پلیسهای جوان به خط ایستاده بودند و همه لباسهای یکدست و اتوخوردهای به تن داشتند که نظمشون رو بیشتر میکرد.
عکس چانیول روی میز بزرگی گذاشته شده بود و بکهیون خیلی سریع چشم از عکس برداشت تا ربان مشکیای که گوشهی عکس خورده عذابش نده. چند تا سرباز، شیپور طلایی بزرگی به دست گرفته بودند و صدای سوزناکی که از اون شیپورها بیرون میاومد کنترل اشکهاش رو سخت میکرد.
آقای پارک رو تا کنار فرماندههایی که خبردار یه گوشه ایستاده بودند همراهی کرد و خودش کنار افسرهای ادارهی خودشون ایستاد. خیلی اتفاقی چشمش به مینهو خورد که خبردار تو ردیفی که نیروهای تیم تجسس بودن ایستادهبود و با خودش فکر کرد چقدر الکی به مینهو حسادت کرده و مینهو اصلا آدم بدی نیست.
خیلی تا شروع شدن مراسم نموندهبود که جونمیون درحالی که به درستی نمیتونست راه بره و با کمک جونگده حرکت میکرد به چشمش خورد. زیر چشمهای جونمیون قرمز بود و نوک بینیش پف کردهبود و به سرخی میزد.
خیلی نیاز نبود به ذهنش فشار بیاره تا بفهمه جونمیون قضیهی مراسم بزرگداشت رو از کجا فهمیده! حضور جونگده کنارش گویای همه چیز بود. جونگده و جونمیون به آرومی بهش نزدیک شدند و کنارش ایستادند.
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...