دوروز تا شروع مزایده مونده بود و وقت زیادی برای گشتن دنبال الماس نداشتند. در واقع الماس الان بیاهمیتترین چیزی بود که بهش فکر میکردند و تمام فکرشون حول محور آدمهایی میچرخید که توی ازمایشگاه دیده بودند. رابطهی چانیول و بکهیون از اون شب سردتر شده بود و این چیزی نبود که از چشم بقیه بخواد مخفی بمونه. سعی میکردند جلوی مهمانهای ویلا تظاهر به گرم بودن کنند با این حال خیلیها متوجه سرد شدن زوج جوان شده بودند. هرچقدر که فاصلهی چانیول و بکهیون از هم بیشتر میشد کریس و جونمیون بیشتر به هم میچسبیدند و حتی کای و کیونگسو هم متوجه تغییر رفتار این چهار نفر شده بودند. جونمیون از شبی که کریس تونست بعد از سه ساعت بازجویی راضیش کنه فقط برحسب اتفاق از زیرزمین سر دراورده و اصلا نمیدونسته چنین جایی وجود داره، سایهبهسایه دنبالش بود و از کنارش تکون نمیخورد، مبادا کریس حرفی به راوی بزنه.
کریس هم به دلایلی که برای خود جونمیون مشخص نبود از کنارش تکون نمیخورد و این یه مقدار شک جونمیون رو برانگیخته میکرد چون تا جایی که یادش میاومد کریس همیشه ازش فراری بود و میخواست از اتاق بیرونش کنه. جونمیون نمیتونست کریس رو به حال خودش رها کنه و از طرفی باید با چانیول و بکهیون یه فکر اساسی برای ماموریتشون میکردند. تا گردن توی باتلاق فرو رفته بودند و هر چقدر جلوتر میرفتند این پرونده پیچیدهتر میشد. وقتی پاشون رو داخل این ویلا گذاشته بودند هیچوقت تصورش رو هم نمیکردند که این ویلا چنین راز تاریک و ترسناکی توی خودش داشته باشه. ساعد دست کریس رو گرفت و سمت اتاق مشترک چانیول و بکهیون کشوند. بعد از اینکه مطمئن شد کسی حواسش نیست در رو باز کرد و همراه کریس وارد اتاق شد. چانیول روی مبل نشسته بود و با جدیت کامل درحال استفاده از لپتاپش بود و بکهیون همینطور که قهوهاش رو مزهمزه میکرد حیاط ویلا رو تماشا میکرد.
صدای باز و بسته شدن در باعث شد سر هر دو سمت در بچرخه. اخمهای چانیول با دیدن کریس تو هم رفت و لپتاپش رو بست
-باید یه فکر جدی به حال ماموریت کنیم. دو روز دیگه مزایده شروع میشه و هنوز نتونستیم الماس رو پیدا کنیم.
-برای چی این مرد رو با خودت آوردی؟
جونمیون از گوشهی چشم به مردی که سفت دستش رو گرفته بود نگاه کرد: «نمیتونم تنهاش بذارم. میترسم خرابکاری کنه. چیکار میکنی؟»
-گزارش پرونده رو برای اداره میفرستادم.
لبهی تخت نشست و کریس مثل جوجه اردکی که از مادرش تبعیت میکنه کنارش جا گرفت. از گوشهی چشم بهش نگاه کرد و پرسید: «میخوای توی بغلم بشینی؟»
کریس گیج بهش نگاه کرد و جونمیون ادامه داد: «فاصله بگیر.»
حرفش برای مرد چینیکانادایی خوشایند نبود. کریس از جاش بلند شد و با چهرهی ناراضی سمت در رفت تا اتاق رو ترک کنه اما چانیول سر راهش ایستاد و مانعش شد: «نمیتونی بری.»
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...