چانیول با استرس از این سمت اتاق به سمت دیگهی اتاق میرفت و کای نشسته بر روی مبل، پاهاش رو با استرس تکون میداد. قلب بکهیون تند میتپید و دستهاش میلرزید اما هیچ کاری از دستش بر نمیاومد جز اینکه شونههای کای رو ماساژ بده تا آرومش کنه. باورش نمیشد احساس بین کای و کیونگسو به قدری عمیقه که کای حتی از فکر کردن به اینکه کیونگسو جونش در خطره به مرز جنون برسه. اتاق مشترکش با چانیول شده بود اتاق فکر و هر کدومشون ذهنشون درگیر نجات دادن یا حداقل پیدا کردن کیونگسو بود. حالا که نیاز بود ساعت جلو بره به کندی میگذشت و این چند ساعتی که توی اتاق خودشون رو حبس کرده بودند تا زمان بگذره و مهمانها بخوابند براشون به اندازهی یک روز کامل گذشته بود. قطرههای بارون آروم به شیشهی پنجره میخورد و صداش سکوت اتاق رو از بین میبرد. از هوای بارونی متنفر بود. معمولا روزهایی که بارون میاومد اتاقش رو ترک نمیکرد و ترجیح میداد زیر پتو از گرمای دلچسب تختش لذت ببره ولی الان چنین چیزی امکان نداشت. ناپدید شدن کیونگسو، آشفتگی افراد این اتاق و باریدن بارون ترکیب وحشتناکی رو بوجود آورده بودند و حتی نمیخواست به این فکر کنه که الان زیر پاهاش چند نفر دارند با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. دستهاش که روی شونههای کای بود پس زده شد و برای کنترل کردن لرزش دستش مجبور شد دستش رو مشت کنه. کای سرجاش ایستاد و با صدایی که از شدت نگرانی میلرزید گفت: «نمیخواین کاری کنید؟ ساعت از سه شب هم گذشته. همیشه همین وقت پایین میرفتید.»
جونمیون دو دستش رو بالا آورد و سعی کرد کای رو آروم کنه: «بذار همه بخوابن میریم.»
-خوابیدن. باور کن خوابیدن. بریم.
درجواب درخواستی که کای با تمام عجز و ناتوانیش ازش کرده بود سکوت کرد و حرفی نزد. چطور میتونست به آدمی که از شدت نگرانی رو پاهاش بند نیست بگه الان اون پایین به خاطر لو رفتن کیونگسو آشوبه و وضعیت قرمزه. چطور میتونست بگه راوی هنوز اون پایینه و تا تمام عقدههای زندگیش رو روی کیونگسو خالی نکنه بالا برنمیگرده. خوابیدن مهمانها تنها دلیلی بود که میتونست به عنوان بهانه تحویل کای بده و ازش بخواد آروم باشه. تقریبا همشون 24 ساعتی میشد که بیدار بودند و تکتک سلولهای مغزشون خواب رو طلب میکرد ولی کیونگسو الان بیشتر از هر چیز دیگهای اهمیت داشت. بیقراریهای کای هر لحظه بیشتر میشد و این رو میشد از تکتک رفتارهاش فهمید. جونمیون بعد از چند دقیقه تسلیم رفتارهای کای شد و همینطور که به طرف در میرفت گفت:
- تو بمون کای. بقیه با احتیاط دنبال من بیاید.
کای خودش رو به جونمیون رسوند: «منم میام.»
-نمیشه. کلاب که نمیریم.
-من باهاتون میام.
-سماجت نکن. ما میریم و با کیونگسو برمیگردیم.
YOU ARE READING
⌊🖤black diamond🖤⌉
Action💎فیک:الماس سیاه 💎وضعیت: کامل شده 💎کاپل ها: چانبک(اصلی)، کایسو ،کریسهو 💎ژانر : رمنس،اسمات،جنایی 💎نویسنده : یونیــــــڪ🌸🍃 خلاصه : ↓ بیون بکهیون پلیس تازه کاریه که منتقل میشه به ایستگاه پلیسی که پارک چانیول توش کار میکنه و بعد از ورودش سعی میک...