⌊chapter ⁷⌉

2.7K 663 62
                                    

- آروم‌تر.

چانیول همینطور که از درد زیر لب ناله می‌کرد بکهیون رو مخاطب قرار داد و با این کارش نگاه عاقل‌اندرسفیه کای روش کشیده شد. نفس بکهیون با شتاب از سینه‌اش خارج شد و یک‌مقدار فشار انگشت‌هاش رو کمتر کرد: «زخم گلوله نیست، گوشه‌ی لبت پاره شده.»

-زخم گلوله هم به اندازه‌ی کشیده شدن انگشت‌های تو روی لبم درد نداره. تمومش کن. نمی‌خوام بهم کمک کنی.

صدای فریادش با فشار مجدد انگشت بکهیون روی لبش دوباره بلند شد و کای از روی تاسف سر تکون داد: «تحمل یه بچه از تو بیشتره.»

چانیول چشم‌هاشو ریز کرد و روی بینی‌ش چین انداخت: «برو هر وقت قهوه‌ای مد شد بیا کیم جونگین.»

«کیم جونگین» رو با لحن خاص و کنایه آمیزی گفت و باعث گره خوردن ابروهای مرد شد. اشاره‌ی ریزی که به رنگ پوست کای کرده بود گوشه‌ی لب بکهیون و حتی کیونگسوی همیشه خنثی رو بالا برد. رنگ پوست کای خیلی تیره نبود اما به زمانی که کیونگسو با پوست رنگ‌پریده و مهتابی کنارش قرار می‌گرفت، رنگ پوستش کمی گندمی به نظر می‌رسید.

- باید همون موقع که فرصت داشتم به جای لبت، زبونت رو می‌شکافتم.

-اونی که کتک خورد و از زیر من جمعش کردن تو بودی. یه چیزی بگو بگنجه... بتادین نزن...

قسمت آخر حرفش با بکهیون بود که پنبه‌ی آغشته به بتادین رو روی زخمش فشار می‌داد. بی‌صبرانه منتظر فرصتی بود که کارهای امروز همسرش رو به بهترین شکل ممکن جبران کنه اما هنوز ایده‌ای نداشت. برای باورپذیر بودن زوج بودنش با کیونگسو مجبور بود مقابل بکهیون سکوت کنه و بذاره اسب بی‌رحمیش رو ‌بتازونه. در حال حاضر تنها چیزی که اون لحظه آرومش می‌کرد فکر کردن به روز انتقام بود. در ویلا باز شد و جونمیون با قیافه‌ی کلافه به قصد قدم زدن توی باغ از ویلا بیرون اومد. بکهیون به محض دیدنش نگاه پرسشگرش رو بین چشم‌های چانیول و قامت جونمیون چرخوند و با اشاره‌ی سر چانیول، از جاش بلند شد و طرف جونمیون رفت. باید می‌فهمید علت اینکه جونمیون دیشب نتونسته باهاشون بیاد چیه و اگه جونمیون مشکلی داشت باید باهم حلش می‌کردن. با رفتنش کیونگسو حین اینکه کمپرس یخ رو روی گونه‌ی جونگین می‌گذاشت به چانیول طعنه زد: «همسرت خیلی برای پیدا کردن دوست‌های جدید مشتاقه.»

-تنها بودن توی عمارتی به این بزرگی خیلی حوصله‌سربره.

-با این وجود خوب نیست مدام مزاحم بقیه بشه..

-فکر نمی‌کنی به عنوان یه خدمتکار زیادی گستاخی؟

ابروهای کای به هم نزدیک شد و دست کیونگسو رو از روی گونه‌اش برداشت: «حافظه‌ات مشکل داره؟ بهت گفتم بهش نگو خدمتکار، اون اسم داره.»

-برام مهم نیست. از نظر من اون فقط یه خدمتکاره.

کای خیز برداشت تا دوباره به چانیولی که باخونسردی روی صندلی حصیری نشسته بود و پاش رو روی پای دیگه‌اش انداخته بود حمله کنه که کیونگسو مانعش شد.

 ⌊🖤black diamond🖤⌉Where stories live. Discover now