ماشینش رو که توی پارکینگ آپارتمانش پارک کرد به سمت خونش که توی طبقه دهم بود حرکت کرد و با باز شدن آسانسور موهای قهوه ای هایلایت شده روبروش که به پشت ایستاده بود رو با نگاه اول تشخیص داد
_نایل؟!نایل سرشو بی حوصله برگردوند و کمرشو به دیوار کنار در خونه تکیه داد.
_ لعنت به تو هری.. الان نزدیک یک ساعته که پشت در فاکی این خونه وایسادم. میدونی واقعا دلم میخواست فقط یه بار... فقط واسه یه بار اون تلفن مادر خرابتو جواب بدی! تو که هیچوقت نه تکستا رو میخونی و نه زنگا رو جواب میدی پس چرا اصن اون لعنتیو خریدی؟
نایل با صورتی که از حرص قرمز شده بود یه نفس گفت و هری با خنده ریزی تلاش کرد حرفشو قطع کنه
_ باشه رفیق متاسفم. بیا تو بیرون سردهبا همدیگه وارد خونه شدن و نایل ساک بزرگشو دم در رها کرد و خودشو روی نزدیک ترین مبل نزدیک به شومینه پرت کرد.
_ تو کی اومدی لندن؟ فک میکردم سرکار بهت مرخصی نمیدن
هری در حالی که به سمت اتاق میرفت تا لباسشو عوض کنه گفت_ خب در واقع یه جاییم پاره شد تا تونستم اون مرخصی کوفتی رو بگیرم. امروز صبح رسیدم لندن و حتی نمیدونستم تو اینجایی یا رفتی چشایر. ولی من همیشه آدم خوش شانسیم میدونی... در آخر مجبور نیستم پول هتل بدم!
صدای خنده بلند هری از توی اتاق شنیده شد. حتی دیدن نایل بعد از یه زمان طولانی باعث شده بود نسبت به صبح احساس بهتری داشته باشه.
اون پسر ایرلندی چند سال با هری همخونه بود. توی همون دانشگاه هری تو رشته تاریخ فارق التحصیل شد و بعد از اون به ایرلند برگشت و توی یه مدرسه مشغول به کار شد.
خب هری همیشه فکر میکرد نایل برای معلم شدن باید یکم مودب تر و جدی تر باشه ولی هر دفعه که به نایل اینو میگفت تنها چیزی که نصیبش میشد یه انگشت فاک توی صورتش بود. و به نظر میومد بر خلاف تصور هری توی کارش هم موفق باشه.
اون شب هری و نایل تا ساعت ها با هم خندیدن و شوخی کردن و فیلم دیدن تا اینکه آخر شب با دو تا پیتزای نیم خورده روی میز روبروشون و دو تا بطری آبجو توی دستشون خودشونو بی حال روی مبل پهن کرده بودن و بی هدف از هر چیزی حرف میزدن.
نایل در حالی که سومین بطری آبجو توی دستش بود بینیشو بالا کشید و نگاهشو به سقف خونه دوخت.
_ میدونی زندگی کردن توی ایرلند دیگه به درد من نمیخوره. ولی اگرم بخوام بیام لندن شانس کمی دارم که بتونم به عنوان معلم کار کنم.با صدایی که سعی میکرد مست و کشیده به نظر نیاد گفت و هری همونطور که روی تخت سه نفره خوابیده بود شونشو بالا انداخت.
_ دو راهی سختی نیست مرد... بین محل زندگی مورد علاقت و شغل مورد علاقت کدومشو ترجیح میدی؟
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...