Please vote 🌟🌟🌟
_______________________________________همونطور که به سمت دفتر خودش توی بیمارستان میرفت به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد هنوز حدود نیم ساعت تا ساعت هفت شب یعنی ساعتی که هری میتونه بالاخره شیفتشو تموم کنه مونده.
امروز اولین روزی بود که نمیتونست حضور لویی رو توی بیمارستان حس کنه و اتاق صد و سی و نه از فردا قرار بود یه بیمار جدید رو مهمون کنه.
این مسئله باعث میشد هری احساس دلتنگی و غریبی عجیبی بهش دست بده و طبیعتا به اندازه قبل مشتاق به بودن توی بیمارستان نباشه اونم وقتی میدونست اون فرشته کوچولوی اتاق صد و سی و نه الان توی خونه ی خودش منتظرشه و احتمالا قراره بلافاصله بعد از برگشت به خونه با سیل عظیم غرغراش مواجه بشه.
و این دلتنگی و بی طاقت بودن هری از اون جایی بیشتر میشد که امروز صبح قبل از ترک کردن خونه دلش نیومده بود که اون فرشته چشم آبی رو از خواب بیدار کنه و فقط تونسته بود بعد از آماده کردن یه صبحونه مختصر ولی کامل و مفید برای اون و نایل، خونه رو به مقصد بیمارستان ترک کنه.
پس توی کل اون نیم ساعتی که برای تموم شدن شیفتش انتظار میکشید و بعد از اونم کل تایمی که به سمت خونه رانندگی میکرد به این فکر میکرد که نایل و لویی بعد از یه روز کامل با همدیگه تنها بودن تونستن با هم کنار بیان یا الان دارن همدیگرو تیکه پاره میکنن؟!
به هر حال هری از اینکه بعد از مدت ها بالاخره یه انگیزه قوی برای خونه رفتن داره خوشحال بود. اینکه وارد خونه بشی و خونه از قبل گرم باشه.. یه نفر نشسته باشه و انتظار رسیدنتو بکشه.. کی میتونست همچین چیزی توی زندگیش داشته باشه و هنوزم غمگین باشه؟.. هری پیش خودش فکر کرد و ماشینش رو توی پارکینگ آپارتمانش پارک کرد.
بلافاصله بعد از بیرون اومدن از آسانسور تونست صدای داد و فریاد بلندی رو حتی قبل از نزدیک شدن به در خونش بشنوه. تشخیص اینکه اون قطعا صدای لویی و نایل بود که اینطور سر هم فریاد میکشیدن و جیغ میزدن خیلی سخت نبود و این هری رو در حدی نگران کرد که با عجله و دستپاچگی کلیدو توی در انداخت و تقریبا خودشو داخل خونه پرت کرد.
بلافاصله با قدمای بلندی راهروی ورودی رو پشت سر گذاشت و به سمتی که سر و صدا ازش شنیده میشد یعنی سالن اصلی رفت ولی بعد از چند ثانیه با دیدن تصویر روبروش نفس عمیق طولانی ای کشید و با ناباوری و دهن باز سرجاش ایستاد.
نایل روی میز وسط سالن و لویی پایین پاش نشسته بود و هر دو با تمرکز بی سابقه در حال بازی کردن با پلی استیشن بودن. صفحه ی تلویزیون بزرگ هری درگیری دو تا تیم منچستر و بارسلونا رو نشون میداد و به نظر میومد تیمی که لویی کنترلشو به دست داشت پنج شیش ست از نایل جلوتر بود.
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...