Vote pls 🌟🌟🌟
_______________________________________هری بعد از چند روز دور بودن از اون محیط بالاخره وارد بیمارستان شد و بخاطر حس دلتنگیش برای اون فضا و همکاراش لبخندی روی لبش نشست.
خاطرات قشنگ و به یاد موندنی چند روز گذشته اونقدر براش با ارزش بود که مطمئن بود تا آخر عمر هیچوقت فراموش نمیشن. شمارش معکوسشون برای تحویل شدن سال و بوسه بهشتی لویی روی لبهاش لحظه سال نو... ناباوری و ذوق چشمای لویی وقتی هدیه کریسمسش که یه ماشین بود رو از هری گرفت! جوری که لویی هری رو برای خریدن کادوی به اون گرونی سرزنش کرد و به سختی قبولش کرد... و گرفتن کادوی کریسمس خودش که همون ساعت رولکسی بود که الان به مچ دستش بسته بود.. همه عکسایی که با خانواده هری گرفتن و توی یه آلبوم جا دادن تا بتونن هر زمانی اولین و رویایی ترین تعطیلاتشون با همدیگه رو به یاد بیارن.
هری با لبخند بی اراده ای که از لحظه ورود به بیمارستان روی لبش بود روپوش سفیدشو پوشید و بعد با عجله سمت دفتر کوچیک لیام حرکت کرد.
این بار از عمد و برای اذیت کردن لیام بدون در زدن وارد شد و با آغوش باز به سمت لیام که با تعجب بهش نگاه میکرد رفت.
_ اینم از رفیق خودم! سال نوت مبارک خرس مهربون
لیام با همون تعجبی که حالا با خنده میکس شده بود آغوش هری رو پذیرفت و چنتا ضربه آروم پشت کمرش زد.
_ سال نوی تو هم مبارک استایلز! ببینم تو به همه انقد گرم تبریک میگی؟
هری لباشو به خنده بلندی باز کرد و از بغل لیام بیرون اومد.
_ نه دلم برای تو تنگ شده بود! یکم منو تحویل بگیر!
لیام دوباره خندید و پشت میزش نشست.
_ خیله خب هری دل منم برات تنگ شده بود.
_ کریسمسو چیکارا کردی؟
هری همونطور که به صندلی روبروی لیام لم میداد پرسید و متوجه شد که لیام خیلی ناگهانی نگاهشو از هری دزدید.
_ آممم... خب برای دیدن خانوادم نرفتم. موندم توی لندن...
هری با تعجب ابروهاشو بالا انداخت و یکم اخم کرد.
_ چرا؟! نتونستی مرخصی بگیری؟
لیام با تردید به هری نگاه کرد و بعد ته ریششو خاروند. هری میدونست که هرموقع لیام این کارو انجام میده قطعا به معنی دستپاچه بودن و پنهان کاریشه.
_ لیام... تو خیلی مشکوک به نظر میای! بهم میگی چیکار کردی یا نه؟
لیام با چرخوندن چشماش در برابر اون حرف پوفی کشید و به هری نگاه کرد.
_ زین بهم زنگ زد! گفت به دلایلی مجبور شده به لویی بگه که این کریسمس رو خارج از کشور میگذرونه و بخاطر همین الان تنهاست. ازم خواست ببینمش چون خب... حالش زیاد خوب به نظر نمیرسید.
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...