part 38

1.2K 258 146
                                    

            Vote pls 🌟🌟🌟
_______________________________________

هری بعد از چند روز دور بودن از اون محیط بالاخره وارد بیمارستان شد و بخاطر حس دلتنگیش برای اون فضا و همکاراش لبخندی روی لبش نشست.

خاطرات قشنگ و به یاد موندنی چند روز گذشته اونقدر براش با ارزش بود که مطمئن بود تا آخر عمر هیچوقت فراموش نمیشن. شمارش معکوسشون برای تحویل شدن سال و بوسه بهشتی لویی روی لبهاش لحظه سال نو... ناباوری و ذوق چشمای لویی وقتی هدیه کریسمسش که یه ماشین بود رو از هری گرفت! جوری که لویی هری رو برای خریدن کادوی به اون گرونی سرزنش کرد و به سختی قبولش کرد... و گرفتن کادوی کریسمس خودش که همون ساعت رولکسی بود که الان به مچ دستش بسته بود.. همه عکسایی که با خانواده هری گرفتن و توی یه آلبوم جا دادن تا بتونن هر زمانی اولین و رویایی ترین تعطیلاتشون با همدیگه رو به یاد بیارن.

هری با لبخند بی اراده ای که از لحظه ورود به بیمارستان روی لبش بود روپوش سفیدشو پوشید و بعد با عجله سمت دفتر کوچیک لیام حرکت کرد.

این بار از عمد و برای اذیت کردن لیام بدون در زدن وارد شد و با آغوش باز به سمت لیام که با تعجب بهش نگاه میکرد رفت.

_ اینم از رفیق خودم! سال نوت مبارک خرس مهربون

لیام با همون تعجبی که حالا با خنده میکس شده بود آغوش هری رو پذیرفت و چنتا ضربه آروم پشت کمرش زد.

_ سال نوی تو هم مبارک استایلز! ببینم تو به همه انقد گرم تبریک میگی؟

هری لباشو به خنده بلندی باز کرد و از بغل لیام بیرون اومد.

_ نه دلم برای تو تنگ شده بود! یکم منو تحویل بگیر!

لیام دوباره خندید و پشت میزش نشست.

_ خیله خب هری دل منم برات تنگ شده بود.

_ کریسمسو چیکارا کردی؟

هری همونطور که به صندلی روبروی لیام لم میداد پرسید و متوجه شد که لیام خیلی ناگهانی نگاهشو از هری دزدید‌.

_ آممم... خب برای دیدن خانوادم نرفتم. موندم توی لندن...

هری با تعجب ابروهاشو بالا انداخت و یکم اخم کرد.

_ چرا؟! نتونستی مرخصی بگیری؟

لیام با تردید به هری نگاه کرد و بعد ته ریششو خاروند. هری میدونست که هرموقع لیام این کارو انجام میده قطعا به معنی دستپاچه بودن و پنهان کاریشه.

_ لیام... تو خیلی مشکوک به نظر میای! بهم‌ میگی چیکار کردی یا نه؟

لیام با چرخوندن چشماش در برابر اون حرف پوفی کشید و به هری نگاه کرد.

_ زین بهم زنگ زد! گفت به دلایلی مجبور شده به لویی بگه که این کریسمس رو خارج از کشور میگذرونه و بخاطر همین الان تنهاست. ازم خواست ببینمش چون خب... حالش زیاد خوب به نظر نمیرسید.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now