Vote please🌟🌟🌟
Song for this chapter:
Dancing with your ghost by Sasha Sloan
_______________________________________چهار ماه بعد
_ تاملینسون! کافیه دیگه میتونی بری.
لویی با خستگی و کمری که به سختی راست شد به چهره همیشه خشک خانوم سانفورد نگاه کرد و بعد از نفس راحتی که کشید سر تکون داد. دستکشای پلاستیکی رو از دستش درآورد و بعد از پاک کردن عرق پیشونیش تی توی دستشو سر جاش گذاشت. بعد از درآوردن پیشبندش که طبق معمول کاملا خیس شده بود کیف پولی و گوشیشو از دوریس تحویل گرفت و بلافاصله از رستوران بیرون اومد.
_ تاکسی..
رو به ماشین زرد رنگ فریاد زد و بلافاصله بعد از ایستادنش به سمتش دوید تا سوار شه.
_ (پلاک) ۳۰۶_ وایت چپل
راننده سری تکون داد و به سرعت حرکت کرد در حالی که لویی همونطور که با خستگی سرشو به پنجره ماشین تکیه داده بود به این فکر میکرد که با توجه به اینکه باید پس فردا اجاره خونشو پرداخت کنه اگه دو سه شب دیگه هم بخاطر تنبلی به جای مترو از تاکسی استفاده کنه احتمالا تا آخر ماه که حقوق بعدیشو میگیره نمیتونه غذا بخره. اما بیهوش شدنش از شدت خستگی به اندازه ای طول نکشید که وقت کنه نگران این موضوع شه..
_ قربان! رسیدیم... قربان...
صدای مزاحم راننده تاکسی بود که دوباره هوشیارش کرد و باعث شد برای چند لحظه با گیجی به اطرافش نگاه کنه قبل از اینکه همراه با مالیدن چشماش سر تکون بده و بعد از حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شه.
همونطور که با ترس و لرز به اطراف اون محله چشم دوخته بود و چاقوی کوچیک توی جیبش رو فشار میداد تا احساس امنیت بیشتری کنه در خونه رو باز کرد و خودشو تقریبا به داخل پرت کرد و بعد به سرعت چندین بار درو قفل کرد. وقتی از قفل بودنش مطمئن شد نفس عمیقی کشید و بی توجه به هرچیز دیگه ای به سمت گیتار مشکی رنگش رفت و بعد از برداشتنش به سمت تخت کوچیک گوشه ی دیوار رفت. خب حداقل خوبی ای که یه خونه سی و سه متری داشت این بود که حتی آدمی به شلختگی لویی هم ممکن نبود چیزی رو توش گم کنه.
فقط با یه باکسر روی تخت لم داد و همونطور که گازای کوچیکی از نصفه ساندویچ همبرگر توی یخچال موندش میزد شروع به کوک کردن گیتار کرد.
کاغذ آلمینیومی که قبلا ساندویچ داخلش بود رو روی زمین پرت کرد و بعد از راحت تر کردن جای خودش روی تخت شروع به نواختن و خوندن با دقت و اشتیاق همیشگی شد..
Never got the chance
هیچوقت شانسشو نداشتمTo say a last goodbye
که خداحافظی آخرمو بکنمI gotta move on
من باید ادامه بدمBut it hurts to try
ولی تلاش کردن درد داره..
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...