Pls vote 🌟
_______________________________________ هری! هری...
با شنیدن صدای اد از فاصله زیاد سرشو بلند کرد و تونست ببینتش که با سرعت زیادی به سمتش میاد. لبخند گرمی بهش زد و دستاشو برای یه بغل محکم از هم باز کرد. اد خودشو توی بغل هری پرت کرد و باعث شد هری تلو تلو بخوره. بعد از چند لحظه سرشو عقب برد و تونست نگاه دقیقی به هری بندازه.
_ اووووه مرد تو پیر به نظر میای.
با خنده گفت و باعث شد هری در عین خندیدن بهش اخم کنه.
_ اوه بیخیال! دو ساعت بین این مهمونای غریبه منتظر موندم تا این اولین چیزی باشه که بهم میگی؟
هردو با صدای بلند خندیدن و اد خیلی سریع دست پسر بلوند و خوش قیافه پشت سرشو گرفت و توجهشو به هری جلب کرد.
_ رومن این هریه یکی از قدیمی ترین رفیقام. هری این رومنه. نامزد من
هری لبخند بزرگی به رومن زد و برای دست دادن بهش پیشقدم شد.
_ از آشناییت خوشحالم رفیق
_ منم همینطور هری
هری نگاهی به کت و شلوار سرمه ای رنگ اون دونفر که با هم ست شده بود انداخت و توی دلش اعتراف کرد که واقعا به هم میان.
_ واقعا خوشحالم که دعوتمو قبول کردی هری. از خودت پذیرایی کن پسر. من و رومن میریم با خونواده هامون یکم صحبت کنیم. بعدش میایم پیش تو ها؟ جایی نرو
هری سرشو تکون داد و اون دو نفر بعد از دست تکون دادن برای هری به سمت جایی که خانواده هاشون نشسته بودن رفتن. هری با دیدن شیوه لباس پوشیدن بقیه یکم احساس موذب بودن توی کت و شلوار گل گلی گوچی توی تنش کرد ولی بعد تصمیم گرفت با نوشیدن چنتا شات بیخیال همه چیز بشه و یکم ریلکس کنه.
اون شراب ۳۰ ساله لعنتی احتمالا بهترین چیزی بود که هری از چند سال پیش تا حالا امتحان کرده بود. اونقدر از نوشیدنش و هم صحبتی با پدر اد بعد از سالها لذت برده بود که وقتی اد و رومن پیشش برگشتن و شروع به صحبت کردن باهاش کردن، تقریبا مست و گیج به نظر میرسید. خب اینکه توی اولین برخورد با نامزد دوستت مست باشی میتونه خیلی شرم اور باشه. ولی خوشبختانه رومن از اون آدمایی به نظر نمیرسید که به این چیزا اهمیت زیادی بده و همینم هری رو بیخیال نگه میداشت. بعد از یک ساعت هری و رومن اونقدر با هم غرق صحبت شده بودن و از شدت خنده نفس کم آورده بودن که حتی یادشون رفته بود اد چند دقیقه ای میشه پیششون نیست.
بعد از اینکه اد برگشت و رومن رو برای رقص تانگو پشت سر خودش کشید و برد، هری هم مادر اد رو با احترام از پدرش قرض گرفت و اونقدر باهاش رقصید تا پاهای هردوشون درد گرفت.
وقتی با خستگی وارد آپارتمانش شد، ساعت هنوز به نیمه شب نرسیده بود. میدونست روز بعد باید ساعت هفت صبح از خواب بیدار شه پس زودتر از همه از مهمونی بیرون رفته بود.
_____
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...