Vote please🌟🌟🌟
آخر چپتر یه صحبت کوتاه باهاتون دارم💙
_______________________________________
سه ماه بعد
پشتش رو به ماشینی که برای تولد لویی خریده بود تکیه داده بود و با اینکه نور ملایم آفتاب بهاری در حال اذیت کردن چشمای روشنش بود اما اونقدری ذهنش درگیر بود که پایین کشیدن عینک آفتابی روی موهاش اصلا به فکرش نرسه.
_ یه روز آفتابی در انگلستان!! خورشید حتما میدونه که امروز روز خاصیه..
هری توی ذهنش با خودش شوخی کرد و سعی کرد با پوزخند زدن استرس و هیجانی که تک تک سلولای بدنش رو پر کرده بود نادیده بگیره.
چشمش ناخودآگاه به پیامی که صبح از لیام توی واتس آپ گرفته بود اما بازش نکرده بود افتاد و این بار بسته شدن چشمش و یادآوری خاطره تلخی از چند روز بعد از دادگاه لویی اجتناب ناپذیر بود.
*فلش بک*
_ لیام...
صدای گرفته و داغونش نفسای مرد پشت تلفن رو از قبلم سنگین تر کرد.
_ همش همین؟!... بعد از یک ماهی که نه جواب منو میدی و نه خانوادتو... چه بلایی سر اون هری ای که یه زمانی میشناختم اومد؟ چی شد هری؟؟ ... اگه اد نبود ما هیچ کدوم حتی نمیدونستیم زنده ای یا مردی! اونم همه چیزی که بهمون گفت اینه تو خوبی و توی دانکستری..
هری چند بار سر خودشو بی هدف به بالا و پایین تکون داد و تلفنو محکمتر توی دستش گرفت.
_ اد.... آیا اد.. چیزی درباره زین بهت گفت؟
حس کردن نفسی که توی سینه لیام حبس شد چیزی نبود که هری متوجهش نشه!
_ زین؟!... همه ی چیزی که میدونم اینه که غیبش زده! فکر کردم.... فکر کردم اون یه جورایی پشیمون شده و..
_ نه نه نه... نه..
هری با بغض تکرار کرد و بعد دوباره نفس عمیق بلندی کشید که به یه آه ختم شد.
_ من... من باید همه چیزو بهت بگم...
_ همه چی؟!... این چه معنی ای داره؟.. چه اتفاقی برای زین افتاده هری؟
این بار نفس هری بود که از شنیدن صدای شکسته لیام شکست و با فشار دادن فکش روی هم لرزش چونشو متوقف کرد.
_ دستگیر شده...
*پایان فلش بک*
دستاش روی صفحه گوشیش ضربه زد تا پیام لیام رو بالاخره باز کنه.
《هری وقتی رسیدین هتل بهش بگو با من تماس بگیره. دلم براش تنگ شده.》
به سختی توی ذهن مغشوش خودش دنبال یه جواب هرچند کوتاه میگشت تا به لیام بده اما صدای باز شدن قفل در آهنی بزرگی که پشت سرش قرار داشت ذهنش رو از هرچیزی خالی کرد و بی اختیار به اون سمت کشیده شد.
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...