Song for this chapter:
irresistible_ one direction
_____________________________________ اون منو به اسم صدا کرد نایل! واسه اولین بار!
نایل در حالی که قاشق توی دستش از سیریال داخل کاسه تند تند پر و خالی میشد چشماشو چرخوند و سر تاسف تکون داد.
_ حتی وقتی هیجده سالت بود قابل تحمل تر از الان بودی هری..._ میدونی من فقط... خیلی نگرانشم! اون توی خطر بزرگیه و من حسش میکنم... از اون چیزی که دربارش فک میکردم خیلی کله خر تره.
_ خب ... چه فکری تو سرته؟
_ باید یه کاری کنم نایل. باید ته و توی قضیه رو در بیارم ولی نمیدونم چطوری...
بعد از گفتن این حرف هر دو واسه چند دقیقه ساکت شدن و فقط توی چشمای هم زل زدن.
نایل بعد از چند دقیقه در حالی که سرشو میخاروند با تردید اون سکوت رو شکست.
_ تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟هری پوفی کشید و بالاخره نگاهشو از نایل گرفت.
_ اوهوم... ولی این خیلی... یه جوریه!_ بیخیال هری! توی این موقعیت اد تنها کسیه که میتونه بهت کمک کنه. بعدشم اون به هر حال به تو بدهکاره.
نایل با پررویی گفت و شونه هاشو بالا انداخت.هری چند لحظه با تردید بهش نگاه کرد و با کلافگی روی مبل جا به جا شد.
_ واقعا نایل؟ اد شیرن؟ یعنی همینجوری بهش زنگ بزنم و بگم سلام مرد اگه میخوای خیانت کردن به من با دوست پسرمو بعد از این همه سال جبران کنی الان وقت درستیه؟_ آره چرا که نه! ببین هری اون الان وکیل پایه یک دادگستریه. پدرش مامور ویژه ی پلیسه اون قطعا میتونه فقط با گفتن یه اسم هر اطلاعاتی که بخوای رو در اختیارت بذاره... فقط باید یکم... با اعتماد به نفس باشی!
هری چشمی چرخوند و نایل رو دست انداخت.
_ منظورت پرروعه دیگه؟!نایل با حرص به هری نگاه کرد و دست از خوردن کشید.
_ پررویی یعنی اینکه یه نفر با دوست پسرت رو هم بریزه و بعد توی چشمات نگاه کنه و بهت بگه اون هیچ معنایی برام نداشت فقط یه چیز یه شبه بود. اون لعنتی یکی به تو بدهکاره هری فقط اون تلفن فاکی رو بردار و بهش زنگ بزن.هری با دودلی به نایل نگاه کرد و بعد به حالت تسلیم سر تکون داد.
_ خیله خب... ولی الان نه! بذار اول با خود لویی حرف بزنم. اگه اون راضی بشه همه چیزو برام تعریف کنه دیگه لازم نیست این کارو بکنم._ و تو واقعا فک میکنی اون این کارو میکنه؟
_ خب حداقل میتونم امید وار باشم...
و اون لحظه از ته دل آرزو کرد که لویی تصمیم درستو گرفته باشه.
____لیام با مهربونی به هری که دم در دفترش ایستاده بود لبخند زد و بهش اشاره کرد که بشینه.
_ صبحت بخیر هری. یکم مضطرب به نظر میای.
YOU ARE READING
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fanfictionمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...