part 12

1.6K 311 278
                                    

Song for this chapter:
irresistible_ one direction
____________________________________

_ اون منو به اسم صدا کرد نایل! واسه اولین بار!

نایل در حالی که قاشق توی دستش از سیریال داخل کاسه تند تند پر و خالی میشد چشماشو چرخوند و سر تاسف تکون داد.
_ حتی وقتی هیجده سالت بود قابل تحمل تر از الان بودی هری...

_ میدونی من فقط... خیلی نگرانشم! اون توی خطر بزرگیه و من حسش میکنم... از اون چیزی که دربارش فک میکردم خیلی کله خر تره.

_ خب ... چه فکری تو سرته؟

_ باید یه کاری کنم نایل. باید ته و توی قضیه رو در بیارم ولی نمیدونم چطوری...

بعد از گفتن این حرف هر دو واسه چند دقیقه ساکت شدن و فقط توی چشمای هم زل زدن.

نایل بعد از چند دقیقه در حالی که سرشو میخاروند با تردید اون سکوت رو شکست.
_ تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟

هری پوفی کشید و بالاخره نگاهشو از نایل گرفت.
_ اوهوم... ولی این خیلی... یه جوریه!

_ بیخیال هری! توی این موقعیت اد تنها کسیه که میتونه بهت کمک کنه. بعدشم اون به هر حال به تو بدهکاره.
نایل با پررویی گفت و شونه هاشو بالا انداخت.

هری چند لحظه با تردید بهش نگاه کرد و با کلافگی روی مبل جا به جا شد.
_ واقعا نایل؟ اد شیرن؟ یعنی همینجوری بهش زنگ بزنم و بگم سلام مرد اگه میخوای خیانت کردن به من با دوست پسرمو بعد از این همه سال جبران کنی الان وقت درستیه؟

_ آره چرا که نه! ببین هری اون الان وکیل پایه یک دادگستریه. پدرش مامور ویژه ی پلیسه اون قطعا میتونه فقط با گفتن یه اسم هر اطلاعاتی که بخوای رو در اختیارت بذاره... فقط باید یکم... با اعتماد به نفس باشی!

هری چشمی چرخوند و نایل رو دست انداخت.
_ منظورت پرروعه دیگه؟!

نایل با حرص به هری نگاه کرد و دست از خوردن کشید.
_ پررویی یعنی اینکه یه نفر با دوست پسرت رو هم بریزه و بعد توی چشمات نگاه کنه و بهت بگه اون هیچ معنایی برام نداشت فقط یه چیز یه شبه بود. اون لعنتی یکی به تو بدهکاره هری فقط اون تلفن فاکی رو بردار و بهش زنگ بزن.

هری با دودلی به نایل نگاه کرد و بعد به حالت تسلیم سر تکون داد.
_ خیله خب... ولی الان نه! بذار اول با خود لویی حرف بزنم. اگه اون راضی بشه همه چیزو برام تعریف کنه دیگه لازم نیست این کارو بکنم.

_ و تو واقعا فک میکنی اون این کارو میکنه؟

_ خب حداقل میتونم امید وار باشم...

و اون لحظه از ته دل آرزو کرد که لویی تصمیم درستو گرفته باشه.
____

لیام با مهربونی به هری که دم در دفترش ایستاده بود لبخند زد و بهش اشاره کرد که بشینه.
_ صبحت بخیر هری. یکم مضطرب به نظر میای.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now