از شدت سردرد از خواب بیدار شد. نبض شقیقه هاش درد بدی رو به همه جای پیشونیش پخش میکرد. با ناله خفیفی سر جاش نیم خیز شد و چند دقیقه طول کشید تا بتونه چشماشو از هم باز کنه. همونطور که به آرنج هاش تکیه داده بود سرشو به عقب هل داد تا یکم از درد شدیدشو کم کنه.اخماش توی هم فرو رفت وقتی متوجه کاملا لخت بودن خودش توی تخت شد و وقتی سرشو به سمت راست برگردوند از شدت تعجب تقریبا سردردشو فراموش کرد!
کنارش روی تخت جسم کاملا لخت یه دختر که با یه ملافه نازک پوشیده شده بود و توی خواب عمیقی بود رو دید و نزدیک بود از از ترس جیغ بکشه.
فقط چند ثانیه طول کشید وقتی مغزش شروع به تحلیل کردن کرد و اتفاقات دیشب مثل یه فیلم چند ثانیه ای از جلوی چشمش گذشت.
مست کردنش توی کلاب... آشنا شدنش با ملیسا... رقصشون توی پیست... بوسه ی شهوتناکشون ... رانندگی کردن توی مستی به سمت خونه در حالی که چندین بار نزدیک بود تصادف کنه و راهنمایی کردن ملیسا به سمت اتاق خوابش...
یه بار دیگه کاملا روی تخت دراز کشید و کف هر دو دستشو روی صورتش گذاشت
_اوه فاک... فاک... فاک.... خدایا!به موهای بلندش چنگ زد و بعد چند بار با مشت به پیشونیش کوبید. نمیتونست باور کنه همه این کارا رو توی یه شب انجام داده بود و حس گناه مثل خوره تمام وجودشو در بر گرفت.
با خستگی و کوفتگی بیش از حد ملافه رو از روی خودش کنار زد و با کمک تاج تخت از سر جاش بلند شد. بدون اینکه توجهی به کاملا برهنه بودن خودش بکنه سمت کشوهای پایین کمدش رفت و قرص مسکن رو برداشت و سمت دستشویی رفت. دوتاشو همزمان با یه مشت آب از روشویی داد پایین و وارد حمام شد.
در حالی که هنوزم گیج و منگ بود یه دوش نسبتا سریع گرفت و حوله سفید رنگشو دور کمرش بست و از حمام اومد بیرون.
ملیسا هنوزم توی خواب عمیق بود و جا به جا شدنش توی خواب باعث شده بود ملافه نازک فقط پاییت تنشو بپوشونه. هری با قدم های آهسته به سمت تخت رفت و ملافه رو تا بالای سینه هاش بالا کشید.
از توی کمدش یه باکسر تمیز و یه تیشرت سفید رنگ و یه شلوار راحتی مشکی بیرون کشید و به سرعت پوشیدشون. چند دقیقه با تعلل به ملیسا نگاه کرد و بعد از اتاق خارج شد.
وارد پذیرایی خونه که شد خودشو روی مبل پرت کرد و با هر دو دستش چونه خودشو لمس کرد. باور کاری که انجام داده بود براش خیلی سخت بود. توی بیست و هشت سالگی واسه اولین بار وان نایت استند رو تجربه کرده بود در حالی که این مسئله همیشه براش غیر قابل درک و مسخره بود.
همیشه براش سوال بود که بقیه چطور میتونن با کسی که حتی درست نمیشناسنش سکس کنن در حالی که حالا دختری توی تخت خودش میدید که حتی فامیلیشو هم نمیدونست! البته در صورتی که درباره اسمش راست گفته باشه...
KAMU SEDANG MEMBACA
Don't let it break your heart [L.S] *Completed*
Fiksi Penggemarمهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ___________________________ Hey guys خب من دارم این فن فیک رو در حالی شروع میکنم که اکانت شخصی خودمو توی...