part 39

1.1K 237 37
                                    

               Please vote 🌟🌟🌟
_______________________________________

_ صدامو میشنوی هری؟! دارم میگم لویی اینجا نیس اون همه وسایلای لعنتیشو جمع کرده

هری نمیدونست دقیقا چند ثانیه به چهره به خون نشسته زین زل زده. دلش میخواست لب باز کنه و جوابی بده اما اونقدر شوکه بود که حتی نمیتونست درست فکر کنه.

در حالی که سعی میکرد ذهنشو جمع و جور کنه و از اون شوک زدگی بیاد بیرون از روی مبل بلند شد و دوباره به زین نگاه کرد و یه کلمه بین کی و کجا از بین لبای لرزونش بیرون اومد.

_ من ... من نمیدونم هری! نمیدونم فقط میدونم که با همون ماشینی که تو براش خریدی رفته. چیکار کنیم؟ یه کاری باید بکنیم هری..

زین با عجز گفت و سعی کرد اشکای سمج راه یافته به گونه هاشو با پشت دست کنار بزنه. هری به ساعت دیواری که هفت و بیست دقیقه صبح رو نشون میداد نگاه کرد.

_ دو ساعت... من فقط دو ساعت خوابیدم

با صدای خسته و خشدارش زمزمه کرد و زین متعجب بهش نگاه کرد. هری دوباره برگشت و به زین خیره شد.

_ تا وقتی بیدار بودم هیچکس از خونه نرفت بیرون. نمیتونه خیلی دور شده باشه زین باید پیداش کنیم‌.

بلافاصله به سمت اتاق پرواز کرد و زینم پشت سرش اومد.

_ ما اصلا میدونیم کجا ممکنه رفته باشه؟

زین همونطور که هری سرگردون که در حال گشتن توی اتاق بور رو نگاه میکرد پرسید.

_ قطعا داره سمت دانکستر میره. تا اونجا چقد راهه؟

هری همونطور که بی معطلی چنتا وسیله ضروری رو برمیداشت پرسید.

_ سه ساعت... سه ساعت و نیم.. ولی میتونم سریع تر رانندگی کنم. هری اگه اتفاقی براش بیوفته...

_ اتفاقی نمیوفته زین. ما پیداش میکنیم و اتفاقی براش نمیوفته. لباسامو عوض میکنم و میام باشه؟

هری همونطور که تیشرتشو در میاورد گفت و زین با تکون دادن سرش از اتاق بیرون رفت.

هری به دور تا دور اتاق نگاه کرد و چمدون کوچیک لویی که دیشب کنارش افتاده بود رو پیدا نکرد. با اینکه هنوز بیشتر لباساش توی کمد بود ولی خبری از گوشیش یا شارژرش یا هرچیز دیگه ای نبود. هری به کل اتاق نگاهی انداخت به این امید که یادداشتی از طرف لویی پیدا کنه اما هیچی نبود.

_ کجا رفتی... کجا میتونی رفته باشی لعنتی...

با خودش زمزمه کرد و سعی کرد با بستن چشماش ذهن خودشو جمع و جور کنه تا بتونه به یه نتیجه برسه. بیشتر از هر زمان دیگه ای نیاز داشت به ذهن خودش فشار بیاره تا حدس بزنه لویی رو کجا میتونه پیدا کنه. الان به تنها چیزی که نیاز داشت یه نشونه بود. یه نشونه کوچیک..

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now