part 37

1.3K 265 95
                                    

             Please vote🌟🌟🌟

Song for this chapter:
Fire on fire by Sam Smith
_______________________________________

با صدای بلند مکالمه ها و خنده هایی که از طبقه پایین میشنید از خواب بیدار شد. بدنشو کش و قوسی داد و وقتی سردی تخت رو حس کرد متوجه شد که توی اتاق تنهاست.

چند دقیقه بی حرکت توی تخت موند تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت بلند شه و به بقیه اعضای خانواده که انگار خیلی هم داشت بهشون خوش میگذشت ملحق شه.

همین طور که با حوله صورتش رو خشک میکرد از پله ها پایین اومد و وقتی متوجه لویی و جما و مایکل شد که در حال تزئین کردن درخت بزرگ کریسمس بودن لبخند بزرگی روی لباش نشست.

توی خونه خودش معمولا هری بود که از همه زودتر بیدار میشد و اینکه میدید لویی انقدر زود بیدار شده و در نهایت سرحالی با بقیه ارتباط برقرار میکنه و میخنده براش خیلی زیبا و با ارزش بود.

_ صبح بخیییر

صدای پر هیجان جما بود که باعث شد توجه مایکل و لویی هم به هری جلب شه.

_ صبح بخیر. چند نفر اینجا خیلی دارن با هم حال میکنن

هری با حسادت فیکی گفت و همون موقع مایکل با لبخند به سمتش اومد.

_ Long time no see lil bro

هری چشمشو بخاطر لقب بچگونه ای که مایکل بهش داد چرخوند و بعد با خنده بغلش کرد.

_ مایک...انگار با دوست پسرم زودتر از من ملاقات کردی.

لویی با شنیدن این جمله لبخند خجالتی ای زد و چشمشو از هری گرفت.

_ آره لویی بیشتر از تو تحویلم گرفت.

هری خندید و سمت لویی رفت و ماچ طولانی و پر سر و صدایی روی گونش گذاشت.

_ خیسم کردی

لویی با غر غر گفت و همون طور که با دستش روی گونشو پاک میکرد مشغول چسبوندن زنگوله توی دستش به درخت شد.

هری هم به آشپزخونه رفت و بعد از صبح بخیر گفتن به پدر و مادرش که با هم در حال چای خوردن بودن یه صبحونه مختصر خورد و دوباره پیش بقیه برگشت تا بهشون کمک کنه.

_ نمیتونم بهش برسم

لویی در حالی که سعی میکرد ستاره توی دستشو تو بالاترین نقطه درخت بذاره گفت و جما و مایکل با خنده تشویقش میکردن که بیشتر خودشو بلند کنه.

هری از پشت بهش نزدیک شد و ناگهانی با گرفتن دو طرف کمرش از زمین بلندش کرد تا بتونه ستاره رو سرجاش بذاره و لویی با خنده دلنشینی سریع کارو تموم کرد و بعد خودشو توی بغل هری انداخت.

با ملحق شدن دز و ان بهشون بقیه خونه رو هم با جورابای قرمز کریسمسی و عکس و کاغذرنگی پر کردن و وقتشون رو با شوخیای بی مزه و حرفای خاله زنکی گذروندن و با هم بودنشون بعد از این مدت طولانی رو جشن گرفتن.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now