part 26

1.4K 302 120
                                    

              Vote please🌟🌟🌟

_______________________________________

_ نتونستم بهش بگم!

_ چی؟!

صدای متعجب زین باعث شد هری پشت تلفن سکوت کنه.

_ نتونستی بهش بگی؟ یعنی چی آخه؟!

هری هوف کلافه ای کشید و دستشو داخل موهاش فرو برد.

_ نتونستم بهش بگم که نباید برگرده دانکستر. اون خیلی.‌.. خوشحال بود! فکر اینکه برگرده و بتونه مارکو ببینه خیلی هیجان زدش کرده بود. چطوری میتونستم تو چشمش نگاه کنم و بگم حق نداری برگردی؟

هری سعی میکرد قانع کننده حرف بزنه و با این حال میتونست خیلی راحت چرخش چشمای زین از پشت تلفن رو تشخیص بده.

_ اوه خدای من... تو چطوری دکتر شدی آخه؟!

زین با صراحت همیشگیش داد زد و هری با شرمندگی سرشو برای خودش انداخت پایین.

_ فک میکنی میتونی..‌ خودت بهش بگی؟!

_ انتخاب دیگه ای دارم؟

هری لباشو در برابر صدای عصبی زین جمع کرد و نفس عمیقی کشید.

_ ببین متاسفم باشه؟ ولی من گند زدم و دیگه نمیتونم جمعش کنم. کامان زین میدونم تو بهتر از این حرفایی..

زین چند لحظه سکوت کرد و بعد کلافه نفسشو بیرون داد.

_ خیله خب... جمعه میام بیمارستان.

هری دستشو به نشونه پیروزی توی هوا مشت کرد و قبل از اینکه بوی سوختگی زیر دماغش باعث خفگیش بشه سرسری از زین خداحافظی کرد و گوشیشو گوشه مبل پرت کرد.

_ نایل؟! چه غلطی داری میکنی پسر؟ خونه رو بوی دود برداشته.

هری همونطور که به سمت هود آشپزخونه میرفت تا روشنش کنه غرغر کرد و نایل حق به جانب دستشو به کمرش تکیه داد.

_ تقصیر منه که سوسیسای تو زود میسوزن؟

هری چشماشو چرخوند و ناباور به صورت نایل زل زد.

_ یا شایدم شعله های زیرش خیلی بلند بودن! واقعا به ذهنت نرسید؟!

چهره نایل متفکر شد ولی با این وجود چهرشو حق به جانب نگه داشت و زیرچشمی به سوسیسای زغال شده توی ماهیتابه نگاه کرد.

_ اون تلفن فاکیتو بردار و به یه فست فود زنگ بزن.

همزمان با گفتن این جمله قاشق توی دستشو توی ظرفشویی پرت کرد و از آشپزخونه رفت بیرون.

_____

_ لویی قراره مرخص شه‌..

هری در حالی که جعبه پیتزا رو روی میز جلوش پرت میکرد و قوطی آبجو رو به جاش بر میداشت گفت و نایل با تعجب بهش نگاه کرد.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now