☕فنجان یازدهم: اوه...داری به من توجه نشون میدی؟

9.9K 2.6K 858
                                    

انگشت هاش با ظرافت روی کلاویه ها رقصیدن و رقصیدن و حتی پسر کنارش میتونست قسم بخوره که یونگی داره زیر لب متن اهنگی رو که داره میزنه میخونه. انقدر هیجان زده شده بود که حس میکرد باسنش نمیتونه بی حرکت روی صندلی بمونه و باید برای تخلیه شدن هیجانش کاری کنه ولی از ترس بهم زدن حس و حال یونگی یه میلی متر هم تکون نخورد و حتی خیلی اروم نفس کشید. اهنگ تموم شد و انگشتهای یونگی بی حرکت شدن و جیمین با شور و شوق همراه سایر مشتری های کافه شروع به دست زدن کرد. یونگی با یه لبخند خجالتی چرخید و برای مشتری ها سر خم کرد و بعد دوباره نگاهش رو به نوت های جلوش داد.

-هیونگ... یعنی خیلی طول میکشه منم عین تو حرفه ای بشم؟

جیمین با لبهای غنچه شده اروم نق زد و پاش رو زیر پیانو تکون تکون داد.

یونگی چرخید سمتش و چند لحظه بهش خیره شد و پسر کم سن تر میتونست توی چشم هاش دوباره نگاه "چه کوفتی بهت بدم که بهم نگی هیونگ." رو ببینه. ولی یونگی اینبار اعتراضش رو به زبون نیاورد و دوباره چرخید.

-پیانو مثل یه معشوقه لجباز اما حساسه... باید باهاش با قاطعیت و ارامش برخورد کنی... اگه عجله به خرج بدی از دست میدیش...صبر میخواد...

یونگی با ارامش زمزمه کرد و مشغول واررسی دفترچه اش شد. جیمین حالا یه لبخند گنده زده بود و داشت با نوک انگشتش خیلی محتاط روی یکی از کلیدها میکشید.

-وقتی راجب پیانو حرف میزنی چشمات برق میزنه و خیلی خوشحال به نظر میرسی هیونگ... بقیه مواقع غمگینی...

زمزمه اروم جیمین حرکت دستهاش رو بین برگه های دفترچه اش از کار انداخت. شوکه چند باری پلک زد و بعد سعی کرد به سمت پسر کنارش نچرخه.

-چرا فکر میکنی غمگینم؟

با لحن خشکی گفت و دفتر رو برگردوند سرجای قبلش. جیمین دستش رو بالا اورد و مشغول کشیدنش روی سطح پیانو شد.

-نمیدونم... فقط به نظرم ادم هایی که به بقیه روی خوش نشون نمیدن و با همه سرجنگ دارن ته دلشون خیلی غمگینن...هیونگ هم همش به همه میپره...

لبهای یونگی اول خط شدن و بعد برای یه اه حرصی از هم فاصله گرفتن.

با اخم های تو هم چرخید سمت جیمین و بهش زل زد.

-من غمگین نیستم! فقط حوصله احمق ها رو ندارم!!!

به زحمت سعی کرده بود صداش رو پایین نگه داره و صرفا کلمه "احمق" رو برای ناراحت کردن جیمین به کار برده بود چون حس میکرد لازمه اما پسر روبروش نه تنها ناراحت نشد بلکه اروم خندید و سرش رو بالا و پایین کرد.

-باشه هیونگ... حالا چرا جوش میاری؟

جیمین با ارامش گفت و حتی لبخندش طوری بیشتر شد که باعث شد دوباره چشم هاش خط بشن و رسما روی صورتش محو بشن.

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Where stories live. Discover now