-نظرت چیه حالا جوابش رو بدم؟
چانیول شوخیش گرفته بود؟ همچین چیزی نظر پرسیدن میخواست؟ بکهیون با تمام وجود داشت سعی میکرد جلوی باز شدن نیشش رو بگیره ولی واقعا سخت بود.
-خودت فکر میکنی نظرم چیه؟
اروم با ابروهای بالا رفته پرسید و نیشخند چانیول بهش فهموند که منظورش واضح بوده. پسر بزرگتر یه قدم جلو اومد و باعث شد بکهیون یه کم عقب عقب بره. سرعت گرفتن تپش قلبش رو به وضوح حس میکرد.
-چرا همون اول که اومدم از موهام تعریف نکردی؟
لبش رو یه گاز کوچیک گرفت و اروم پرسید. نگاه چانیول روی صورتش چرخید.
-چون تنها نبودیم...
پسر بزرگتر زیر لب گفت و تکیه بکهیون رو به دیوار داد و باعث شد دوتاشون دوباره بهم خیره بشن.
-جلوی بقیه معذبی...؟
اروم سوال کرد. چانیول به لبهاش خیره شده بود و سوالش نگاه باریستای جوون رو برای چند لحظه از اونجا جدا کرد.
-شاید...شایدم نمیدونم باید چطوری رفتار کنم. کلا جلوی جمع راحت نیستم. برعکس تو.
پسر بلندتر با ملایمت توضیح داد و یه نفس عمیق کشید.
-اینجوری دوست نداری؟ دوست داری جلوی بقیه هم بهت محبت نشون بدم؟
چانیول بعد یه کم مکث سوال کرد و یه لبخند جدید روی لبهای بکهیون شکل گرفت. خودش رو اروم بالا کشید و با تردید لبهاش رو روی لبهای درشت چانیول جا داد و بعد یه بوسه ملایم دوباره عقب رفت.
-قبلا برام مهم بود...دلم میخواست به بقیه پز رابطه امو بدم...ولی الان...هیچی مهم نیست. تا وقتی...
یه مکث کوتاه کرد و نگاهش رو به جلوی لباس چانیول دوخت.
-تا وقتی مال من باشی.
انقدر تردید توی این جمله کوتاه جا گرفته بود که حس کرد قلبش سنگین شده. اون هیچ ایده ای نداشت این علاقه چانیول بهش قراره تا کی دووم بیاره و همین ترسناکش میکرد. چانیول چیزی نگفت. فقط دستش رو روی گونه اش گذاشت و برد زیر چونه اش و سرش رو بالا اورد. چند ثانیه دیگه به چشم های هم خیره شدن و بعد لبهای گرم باریستای جوون روی لبهاش کوبیده شدن. بکهیون نفس لرزونش رو بیرون داد و دستهاش جلوی پیراهن سفید چانیول رو مشت کردن. چانیول اینبار داشت خشن تر از دفعات قبلی میبوسیدش و بکهیون بی اراده داشت روی نوک پاهاش خودش رو بالا میکشید. بوسه های چانیول عمیق و عمیق تر شدن. جوری که بعد چند لحظه بکهیون داشت تقلا میکرد تقریبا از دستش فرار کنه چون لب پایینش واقعا دردناک شده بود. چانیول مدام لب بیچاره اش رو تو دهنش میکشید و محکم مک میزد و با عقب کشیدنش تقریبا اه از نهاد بکهیون بلند میشد. دستهاش اروم مشت شدن و به سینه چانیول برای فرار فشار اوردن ولی بی فایده بود. چشم های بکهیون دیگه اشکی شده بودن. نمیتونست به این واقعیت که همه چی خیلی هاته اعتراف نکنه. ولی خب دردناک هم بود. بدنش کامل به دیوار پرس شده بود و چانیول یه جوری داشت میبوسیدش که انگار قصدش از جا کندن لبهای بیچاره بکهیونه.
YOU ARE READING
☕⊱A Hug In A Cup⊰☕
Romanceبیونبکهیون یه مربی مهدکودک سر به هواست که چند ماهه روی یه غریبه جذاب که توی مترو میبینتش کراش زده...☁️💖 و یه روز یهو تصمیم میگیره از دور دید زدن دیگه بسه! دنبال کردن اون غریبه پاش رو به کافه Heavenly# میکشه و یه دوره جدید تو زندگیش شروع میشه. ...