☕فنجان نوزدهم : پماد سوختگی یا کولا؟

9K 2.6K 1.1K
                                    

لیست چیزهایی که پارک چانیول دوست داشت خیلی کوتاه بودن.

عطر قهوه.

طعم قهوه.

درست کردن قهوه.

کتاب های کلاسیک خوندن.

گوش دادن به اپرا و جاز.

قدم زدن زیر بارون ولی با چتر تا هم بتونه از عطر و بوی بارون لذت ببره و تماشاش کنه و هم خیس نشه.

صدای میو میوی بچه گربه ها.

گم و گور کردن خودش تو خونه اش و مشروب خوردن و فیلم دیدن.

و چند تا مورد شسته رفته ی دیگه مثل همین موارد بررسی شده. ولی لیست چیزهایی که ازشون متنفر بود در واقع خیلی وقت بود که از حالت لیست خارج شده بود و تبدیل به طومار شده بود. اما این روزها لحظه به لحظه مورد های جدید بهش اضافه میشد. مثلا در همین لحظه اون پری کوچولویی که تو سرش براش لیستش رو مرتب میکرد و اخرش براش یه بوس میفرستاد داشت تند تند جمله "بیون بکهیون وقتی که شلوارک لی تنگ میپوشه." رو توی لیست چیزهایی که چانیول ازشون متنفر بود یادداشت میکرد و خب اگه یه کم توی این لیست بالا میرفتی میدیدی که چند متر اخریش رسما توسط بیون بکهیون انحصاری شده.

"بیون بکهیون وقتی میاد میچسبه بهم."

"بیون بکهیون وقتی نمیاد بچسبه بهم چون یعنی حواسش به کار نیست."

"بیون بکهیون وقتی هات چاکلتش رو هورت میکشه."

"بیون بکهیون وقتی لبهای هات چاکلتیش رو لیس میزنه."

"بیون بکهیون کوفت! " "بیون بکهیون مرگ "

و امروز بکهیون داشت تو زمینه اد کردن موارد جدید به لیستش رسما غوغا میکرد. دوباره یه لشکر از فالورهای پیج اینستا نایون و اون کوتوله تازه وارد ریخته بودن اینجا و اینبار همشون بکهیون رو هم میشناختن و خب ظاهرا هدف اول اخرشون تو زندگی هم مالیدن اون توله سگ هایپر بود که کافی بود دست بکشی سرش تا برات دم تکون بده... و چانیول به طور عجیبی داشت از این دم تکون دادن ها عصبی میشد. مسلما بکهیون با برنامه قبلی انقدر به خودش رسیده بود. در واقع همین که صبح صدای زنگوله بالای در بلند شد و سر چانیول بالا اومد و چشمش به بکهیونی افتاد که یه هودی گشاد نارنجی رنگ با شلوارک تنگ جین پوشیده بود و ساق هاش رو تو این سرمای کون پاره کن بیرون انداخته بود چانیول میدونست که امروز قرار نیست روز خوبی باشه و درست هم حدس زده بود. چند ساعت بعد موجی از دختر پسرای فدایی بکهیون و نایون ریختن تو کافه و بک جوری با هرکی دو سانت هم قدش از خودش بلندتر بود لاس زد که انگار لاس نزنه فرشته لاس زنی میاد و از وسط جرش میده.

و چانیول واقعا نمیدونست چرا این چیزها دارن روی اعصابش میرن. احمقای بیشتر یعنی مشتری بیشتر! پس باید خوشحال میشد و فقط قهوه درست میکرد و لبخند میزد اما چرا نمیتونست تمرکز کنه و همه حواسش به اونور کانتر و جایی بود که بکهیون داشت نهایت استفاده از مرخصی ساعتیش رو جلوی چشم خودش میبرد؟

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Where stories live. Discover now