☕فنجان چهارم : سلام به آقای پارک کوچک!

9.9K 2.6K 885
                                    

-فیلتر را با اب داغ بشویید و روی درب قرار بدهید... فیلتر دیگه چه کوفتیه اخه؟ از کی تا حالا قهوه درست کردن انقدر تخیلی شده؟

همینطور که از روی سایتی که برای درست کردن قهوه توی گوگل پیداش کرده بود میخوند با اخم های تو هم مشغول چرخوندن نگاهش روی وسایل جلوی دستش شد اما هیچ جوره نمیتونست تشخیص بده فیلتر کدومشونه. واقعا همه چی از اون تصوری که داشت خیلی سخت تر از اب در اومده بود! جیمین چند باری کلیات رو براش توضیح داده بود اما بکهیون حس میکرد از شانس خوبش تو این زمینه به طور ویژه ای احمقه و هیچی نمیفهمه...

-این مسخره بازیا چیه؟ اب داغ بریز روش بره دیگه !

با حرص غرغر کرد و بعد یه صفحه جدید تو مرورگر گوشیش باز کرد و اینبار سرچ کرد "فیلتر قهوه " و همینطور که منتظر لود شدن پیج بود نوک انگشتش رو بین دندون هاش گرفت. اگه چانیول یا اقای پارک تو این وضع وخیم سر میرسیدن با یه لگد پرت میشد گوشه خیابون... اگرچه که مطمئن بود چانیول طوری اون لگد رو بهش میزنه که سمت دیگه کره زمین فرود بیاد!

بعد دو سه دقیقه وقت تلف کردن توی نت بالاخره فهمید فیلتر چیه و بعد با استرس مشغول گشتن بین وسایل شد و بالاخره اون کاغذ خاص کوفتی رو پیدا کرد و اون رو توی جای مخصوصش جا انداخت و بعد نگاه نگرانی به اطراف کرد تا یه وقت یکی در حال دید زدنش نباشه اما الان تایمی بود که کافه خلوت بود و چانیول احتمالا یه گوشه ای داشت کتابش رو میخوند چون به قول خودش و از طریق غرغرهایی که مدام تو این یه روز و نصفی گذشته زیر لب کرده بود به وضوح اعلام کرده بود که "اون کوتوله تازه وارد بهش سر درد میده! ".بکهیون مشکلی با این قضیه نداشت... یعنی حتی ناراحت هم نشده بود. حتی یه بار میخواست بهش پیشنهاد بده که اگه میخواد خودش براش اون سر جذابش رو ماساژ میده اما بعد فکر کرده بود که برای حداقل هفته اول اشنایی همچین پیشنهاداتی یه کم زیاده رویه و جلوی خودش رو گرفته بود!

با استرس مشغول ریختن اب جوش روی قهوه شد و یه لحظه حس کرد بعد از این اتفاق دیگه قرار نیست به درجه بالاتری از حماقت دسترسی پیدا کنه چون جوری برای ریختن اب داغ کوفتی تمرکز کرده بود که تا حالا رو هیچی انقدر متمرکز نشده بود.

-داری چه غلطی میکنی؟

با صدایی که یهو دقیق زیر گوشش گفت تقریبا یک متر از جا پرید و با رنگ پریده چرخید.

چانیول با ابروهایی که به شدت تو هم بودن و یه نگاه برزخی زل زده بود بهش و منتظر جوابش بود.

-کوتوله تازه وارد داره کارش رو انجام میده!

با یه ارامش تظاهری و نیش باز گفت و چانیول چند لحظه پلک هاش رو روی هم فشار داد.

-کی بهت اجازه دادم به وسایل من دست بزنی؟

ابروهای بکهیون بالا رفتن و سریع قیافه پاپی زیر بارون مونده رو به خودش گرفت.

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora