-دختر خوبی باش و بذارش سرت!
-نه!
-لازمه! حرف گوش کن!
-گفتم نه نایون!
اینبار دختر قدبلندتر با قاطعیت گفت و اخم هاش رو هم توهم کشید تا شاید بتونه نظر خرگوش لجباز جلوش رو عوض کنه ولی کارش فقط باعث شد نگاه نایون حالت عصبی بگیره و جیمین که چند قدمیشون روی چمن ها ولو شده بود و با گوشیش بازی میکرد نیشخند بزنه.
-بهتره زودتر قبول کنی. این قیافه اش یعنی کونت پاره اس!
جونگیون با شنیدن این جمله چرخید سمت پسر روی چمن ها و بعد دوباره با اخم چرخید سمت نایون که داشت با یه حالتی بین پوکر و بیحس نگاهش میکرد.
-چرا انقدر مهمه؟
-چون من میخوام یه سلفی دوتایی داشته باشیم و اینجوری خوشگل میشه. میخوام بذارمش تو پیجم!
-چرا نمیشه یه سلفی ای که توش من رو سرم یه تل که با برگای درخت سیب درست کردی نیست بذاری؟
جونگیون پوکر پرسید ولی اینبار هم جیمین کسی بود که به حرف اومد.
-چون نایون اینجوری میخواد! وقتی نایون یه چی میخواد دو حالت داریم. یا چیزی که نایون میخواد رو بهش میدیم یا کونمون پاره میشه!
جونگیون پوکرتر از قبل نگاهش رو به نایونی داد که انگار این توضیحات اصلا باعث نشده بودن بهش بربخوره. میدونست دختر روبروش چقدر لجبازه ولی قرار نبود اون هم از موضعش کوتاه بیاد. اخرین چیزی که میخواست یه سلفی لوس بود که تو فضای مجازی پخش شده.
-باشه...ولش کن. بریم قدم بزنیم؟
نایون یهو با حالت چهره ای که کاملا عوض شده بود گفت و باعث شد ابروهای جونگیون بالا بپرن. یعنی اون توله لجباز انقدر راحت بیخیال خواسته اش شده بود؟ خب مهم نبود. همین که مجبور نبود سلفی بگیره کافی بود. پس نفسش رو بیرون داد و یه باشه سریع گفت و دنبال نایون که حالا هر دوتا تاجی رو که درست کرده بود روی سر خودش گذاشته بود راه افتاد و اصلا متوجه پوزخند جیمین که داشت زیر چشمی نگاهشون میکرد نشد. نایون همینطور که زیر لب یه اهنگ شاد از یه گروه دخترونه میخوند جلوتر ازش راه میرفت و جونگیون وقتی به خودش اومد که داشت لبخند میزد. میتونست حدس بزنه چرا اون همه ادم به نایون علاقه دارن و کارهاش رو دنبال میکنن. دختر جلوش یه استعداد ذاتی برای جلب توجه داشت و البته که واقعا هم دوست داشتنی بود....و اینم چیزی نبود که جونگیون بعد از اشنایی مستقیمشون متوجه اش شده باشه. اون خیلی وقت بود که نایون رو میشناخت و این مسئله رو فهمیده بود. فقط نیازی نبود نایون این رو بفهمه نه؟ با فکرش نیشخند زد و سرش بالا اومد. متوجه شد که دختر کوچیکتر زیر یکی از بزرگترین درخت های سیب متوقف شده و داره وارسیش میکنه. نایون بعد از چند لحظه چرخید سمتش و لبخند زد.
BẠN ĐANG ĐỌC
☕⊱A Hug In A Cup⊰☕
Lãng mạnبیونبکهیون یه مربی مهدکودک سر به هواست که چند ماهه روی یه غریبه جذاب که توی مترو میبینتش کراش زده...☁️💖 و یه روز یهو تصمیم میگیره از دور دید زدن دیگه بسه! دنبال کردن اون غریبه پاش رو به کافه Heavenly# میکشه و یه دوره جدید تو زندگیش شروع میشه. ...