☕فنجان سیزدهم : ددی دیگه چه کوفتیه؟

9.5K 2.6K 1K
                                    

بعد از گذشت یه دوره نه چندان خوشایند و به تعریفی فلاکت بار (البته فقط برای چانیول) حالا باریستای کارکشته میدونست که ندیده گرفتن اون موش مو بلوند تقریبا غیرممکنه! بکهیون پر سر و صدا بود یا شایدم خودش میخواست که پر سر و صدا باشه و مرضش هر کدوم این دو مورد که بود بهرحال چانیول نمیتونست تظاهر کنه وجود نداره.اگرچه که با عمق وجود این رو میخواست اما خب نمیشد. بکهیون تازگی ها یه کم پاچه پاره تر از قبل هم شده بود و این واقعا نگران کننده بود. البته مواردی هم وجود داشت که باریستای جوون اصلا نمیتونست سر از علت اینکه بکهیون چرا به زبون میاردشون دربیاره و فقط بعدش گیج میشد. مثلا همین روز قبل وقتی بکهیون روی کانتر خم شده بود و داشت با یکی از مشتری ها اراجیف میگفت متوجه شد که یکی از دستمال های رو میزی ای که مال ستی بود که از خودش شخصا از فرانسه برای کافه اورده بود زیر بدن اون پسر سر به هواست و داره چروک میشه و رفته بود جلو و با هول دادن بکهیون برش داشته بود و نتیجه اش این شده بود که بکهیون زیر لب گفته بود "اوه ددی امروز بی اعصاب تر از همیشه اس!" و چانیول تقریبا نصف روز رو به این فکر کرده بود که یعنی در این حد سنش بالا میزنه که ددی خطاب شده یا بکهیون برای توهین بهش این رو گفته؟ و اخرش فقط از اون مو زرد نکبت حرصش گرفته بود چون به هر علتی که اون لقب کوفتی رو بهش داده بود چانیول ازش خوشش نمیومد.

-چانیول شی...؟

با صدای ارومی که اسمش رو صدا زد سرش بالا اومد و چشم هاش نشست روی جیمینی که معذب روبروی کانتر ایستاده بود و داشت نگاهش میکرد. خب اون تقریبا از جیمین خوشش میومد. اون پسر تنها گارسون کاری و حرف گوش کن این کافه بود و اخلاق خوبی هم داشت. پس سعی کرد حداقل لحنش سرد نباشه.

-بله جیمین؟

گارسون خجالتی یه کم جلوتر اومد و چانیول که حس کرد مسئله جدیه کتابش رو بست و کنار گذاشت. کافه فعلا خلوت بود و بکهیون هم دردسری درست نکرده بود که جمع کردن بخواد پس داشت استراحت میکرد.

-میشه یه خواهشی ازتون کنم؟

جیمین اروم پرسید و چانیول با لبخند سرش رو بالا پایین کرد.

-راستش...من به یه مشکل مالی برخوردم...یعنی... برای دانشگاهم نیاز به پول فوری دارم...میشه حقوق این ماهم رو اولش بهم بدین؟

خب چانیول صادقانه مشکلی با این قضیه نداشت. اون به اصل "کارمند های شاد, بیزینس پر سود" باور داشت اما مسئله این بود که میترسید قولی بده و بعدا عموش سر لج با اونم که شده ردش کنه. یه کم مکث کرد تا فکر کنه و بعد نفسش رو بیرون داد.

-راستش من مشکلی ندارم...ولی عموم باهام لج کرده. در نتیجه میگم اوکی اما اگه اون رد کرد خودم اون پول رو بهت قرض میدم باشه؟

با تردید و لحنی که سعی داشت هیچ جوره پسر روبروش رو معذب نکنه گفت و چشم های جیمین یه کم درشت شدن و بعد پسر کوتاه تر سریع خم شد و تشکر کرد و چانیول با خجالت سرش رو تکون داد و یه "قابلی نداره." خفه گفت و برگشتن گارسون جوون به سرکارش رو تماشا کرد.حالا میتونست بقیه کتابش رو بخونه و تا قبل از اینکه اینجا دوباره پر مشتری بشه و نشه یه لحظه استراحت کرد یه نفس راحت بکشه. اما به محض اینکه کتابش رو باز کرد یکی دوباره بستش و نگاه شوکه اش بالا اومد و با دیدن موجود وراجی که روبروش ایستاده بود اه کشید. برنامه کتاب خوندن به فاک رفته بود.

☕⊱A Hug In A Cup⊰☕Where stories live. Discover now