[Part 5] Help me,help you

3.4K 838 979
                                    

نگاه های نایل برای بار هزارم به سمت زین که پشتش روی زمین زانو زد و دستاش بسته بودن،برگشت.

موهای سیاه رنگش از عرق خیس شده و سرش رو پایین انداخته،اون پسر حسابی مایوس شده بود و کاملا حق داشت.

به امید نجات وارد کشتی شد،نایل به راحتی متوجه ی خوشحالی در چهره ی اون گرگ شد ولی وقتی توری روش انداختن همچی از بین رفت.

نایل تلاشش رو کرد تا به اون پسر کمک کنه اما چه فایده که خودش هم گرفتار بود.

- زین؟!

نگاه های کهربایی زین به سمت نایل برگشت،یه نگاه ناامید!

- من درستش میکنم!

نایل با لحن اطمینان بخشی گف و تنها موفق شد لبخند تلخی روی لبهای اون پسر بیاره؛نایل دوباره خودش رو سرزنش کرد،درست مثل شب گذشته که طول شب رو نخوابیده و تنها به سرزنش کردن خودش پرداخته بود،بخاطر مرگ دیمیتری.

اون پسر شب رو دور از چشم دوتا دوستش اشک ریخت با یادآوری خنده ها و لحن امید بخش دیمیتری وقتی از آینده حرف میزد،وقتی میگفت دوتا بچه میخواد،وقتی میگفت میخواد یه شوالیه باشه.

نایل مدام ندامت رو حس میکرد بخاطر دزدیدن کتاب. تنها برای طمع اون کتاب رو برداشت و آرزو میکرد که خودش مرده بود!

با تمام این ها اون پسر باز هم به زین گفته که همه چیز رو درست میکنه و میدونست قراره از پس این یکی بربیاد.

- فکر نمیکنی دوستت خیلی برای آوردن لویی دیر کرده؟

نایل با حرص به دختر برنزه که خودش رو ناخدای کشتی معرفی کرده بود گفت و دوباره چشمای یخی اون دختر به سمتش برگشت و لبخندی زد.

- نگران نباش لیدر کوچولو...بهترینم رو سراغش فرستادم

دختر گفت و موهای سیاهش رو به عقب راند.

- من فکر میکردم بودن زنا تو کشتی بدشگون محسوب میشه!

زین با صدای بم و آرومش گفت و توجه تک تک حضار رو به خودش جلب کرد.

- اینا خرافاته...ما تو دریاها بودیم و هیچوقت هم بدشانسی نیاوردیم

دختر سیاه پوست که زین رو نجات داده بود،گفت و ناخدا سری به عنوان تایید تکون داد.

- ببخشید دیر کردم...کله شق ترینشو به من سپرده بودید

صدای هری زود تر از خودش وارد کشتی شد و نگاه های همه حضار به سمت ورودی کشتی جلب شد. پسر قد بلند خونسردانه وارد کشتی شد و لویی که تمام مدت بی قراری میکرد رو بدون هیچ ملایمتی زمین انداخت.

- هی!

نایل غرید و تمام توانش رو جلب کرد تا خونسردی خودش رو حفظ کنه درحالی که لویی روی زمین از درد مینالید.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now