بادهای ملایم اما سوزناک پوست اون پسر می گزید در عین حال تمایلی به پناه بردن به اتاقک زیر عرشه نداشت.
تحمل این سرما در مقابل تمام دردی که به اطرافیانش داده بود هیچ محسوب میشد.
حق با لیلیث بود! با چه جراتی داشت برای خودش آرزو میکرد؟با چه جراتی آرزوی خودش رو برتر از بقیه می شمارد؟
دستانش رو روی نرده های محافظ کشتی گذاشت و به سمت دریا خم شد.
" هیچ میدونی چه بلایی سر جسدش اومد؟ " هربار تکرار این جمله در سرش قلبش رو به هزاران تکه تقسیم میکرد. نایل می شکست و ضعیف تر از چیزی بود که خودش رو بازسازی کنه.
ای کاش میتونست خودش رو برای تمام افراد کشتی قربانی کنه تا کاری که کرده رو جبران کنه،ای کاش کسی بود که میتونست سنگینی این بار رو به دوش اون بندازه.
نایل نمیتونست با این عذاب وجدان کنار بیاد،فقط برای مدت کوتاهی فراموشش میکرد و وقتی سکوت همجا رو فرا میگرفت احساسات مثل حیوونی در کمین نشسته به وجودش یورش میبردن.
به وضوح حس میکرد که حمله ور شدن این احساسات هر دفعه چقدر سست ترش کرده بودن.
هنگامی که لیلیث تمام اون کلمات رو مقابل صورتش،کنار همه به زبون آورده بود ضربه ی سنگینی بهش وارد شد طوری که یک مرد دیگه نمیتونست دوباره روی پاهاش بایسته.
میتونست تصور کنه چقدر سرزنش از جانب همه در سرشون خورده؛هیچکس چیزی نمیگفت ولی همه میدونستن!
پلک هاش رو روی هم فشرد و تمام فریاد های بلند درونش رو همراه نفس عمیقی بیرون فرستاد. نمیتونست صداش رو رها کنه!
دستی که پشت کمرش قرار گرفت باعث شد چشمانش رو باز کنه.
نگاهاش به سمت شخصی که کنارش بود برگشت و با دیدن اون دختر که موهای سیاه مجعدش رو باز کرده و حالا بین باد می رقصیدن لبخند کمرنگی زد.
- اینجام تا بهت گوش بدم!
سم با ملایمت گفت و به تقلید از نایل ساعدهای دستش رو به نرده ها چسبوند و کمی کمرش رو خم کرد.
نگاهش رو به دریا دوخت درحالی که تمام نگاه های نایل رو روی خودش داشت.
- هوا سرده...برگرد داخل!
نایل که خوب میدونست لباس های اون دختر مناسب هوای سرد نیست به نرمی گفت و سم لبخندی زد.
- سردم شد کتتو قرض میگیرم،خوبه؟
- خوبه!
نایل به آرومی پاسخ داد و نگاهش به سمت دریا برگشت. سکوت نسبتا طولانی بین اون دو نفر شکل گرفت چراکه سم منتظر بود تا اون پسر حرف بزنه.
- به نظرت جسدی که توی جنگل بمونه چه بلایی سرش میاد؟
نایل خوب میدونست پاسخ این سوال قراره بهش صدمه بزنه ولی حاضر بود صدمه ببینه چون لایق همش بود!
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»